پرسش‌ اصلی‌ این‌ نوشتار درون باب‌ امکان‌ دینی‌ شدن‌ هنر است‌ اما چون‌ تحقیق‌ درون این‌ موضوع‌ مبتنی‌ بر داشتن‌ تصویر مشخّصی‌ از ماهیت‌ هنر است، اسدی سوالاتی در ذهن علاقه‌مندان بوده که باید پاسخ دهیم ناگزیر، قدری‌ ماهیت‌ هنر مورد بررسی‌ قرار گرفته است.

پرده بگردان و بزن ساز نو
هین کـه رسید از فلک آواز نو
تازه و خندان نشود گوش و هوش
تا ز خرد درون نرسد راز نو
برجه ساقی طرب آغاز کن
وز مـی کهن بنـه آغاز نو
بس کن کین گفت تو نسبت بـه عشق
جامـه کهنـه ست ز بزّاز نو
تا کنون‌ هنرمندان‌ و اندیشمندان، به‌ فراوانی‌ از هنر سخن‌ گفته‌انددر نگاه اول بـه نظر مـی‌رسد با توجه‌ به‌ انبوه‌ سخنـهای‌ گفته‌ شده‌ درون این‌ زمـینـه‌ نـه‌ مـی‌توان‌ سخن‌ تازه‌ای‌ درون این‌ موضوع‌ بیـان‌ کرد نـه‌ شاید ابهام‌ چندانی‌ درون اینکه‌ هنر چیست؟ باقی‌ مانده‌ باشد اما وقتی‌ آرام‌ آرام‌ با این‌ موضوع‌ مأنوس‌ یـا درگیر مـی‌شوی، درمـی‌یـابی‌ نـه‌ چندان‌ سخن‌ ارجمندی‌ مـی‌توان‌ از مـیان‌ گفته‌ها دریـافت‌ و نـه‌ درون پناه‌ آن‌ گفته‌ها مـی‌توان‌ از روشنی‌ و وضوح‌ هنر سخن‌ گفت.
امروز اگر قرار باشد سخن‌ محکم‌ و تازه‌ای‌ درون این‌ باب‌ بیـان‌ شود حتما از مسیر نقادی‌ و پالایش‌ تعاریف‌ و توضیحاتی‌ که‌ که تا کنون‌ انجام‌ شده، عبور کرد.
بسیـاری‌ از صحبتهایی‌ که‌ درون جامعه‌ فعلی‌ و حتی‌ دوران‌ معاصر درون این‌ زمـینـه‌ گفته‌ مـی‌شود محکم‌ و تازه‌ نیستند یعنی‌ آنـهایی‌ که‌ محکم‌ هستند، تازه‌ نیستند و آنـهایی‌ که‌ تازه‌ هستند، محکم‌ نیستند. اسدی سوالاتی در ذهن علاقه‌مندان بوده که باید پاسخ دهیم بنابراین‌ امروزه‌ اصولاً سخنی‌ که‌ از حقیقت‌ و تازگی‌ برخوردار باشد، خصوصاً درون زمـینـه‌ هنر بندرت‌ مـی‌توان‌ گفت‌ و شنید. اسدی سوالاتی در ذهن علاقه‌مندان بوده که باید پاسخ دهیم شاید اکنون‌ حتما بیش‌ از بیـان‌ تازه‌ها به‌ فکر نقد گذشته‌ها باشیم‌ و شاید زمانی‌ فرا برسد که‌ نقد گذشته‌ها ما را به‌ تازه‌ها یـا حداقل‌ تازه‌ای‌ برساند، سخن‌ تازه‌ای‌ که‌ حقیقت‌ را نیز درون مشت خود بهمراه‌ داشته‌ باشد. و در همان‌ حال‌ به‌ کار ما نیز بیـاید. مثلث‌ تازگی، حقیقت‌ و کارآمدی، مطلوبی‌ است‌ که‌ امروزه‌ ما بیش‌ از هر زمان‌ دیگر درون تفکراتمان‌ به‌ آن‌ نیـازمندیم‌ گو اینکه‌ نقد تفکرات‌ حال‌ و گذشته‌ برای‌ ورود به‌ آینده‌ یک‌ نیـاز همگانی‌ است‌ ولی‌ این‌ مسیر شاید برای‌ همگان‌ تنـها مسیر یـا بهترین‌ مسیر ممکن‌ نباشد.

روش‌ تبیین‌ هنر
روش‌ تبیین‌ حقیقت‌ هنر چیست؟ وقتی‌ هنر بخواهد تعریف‌ شود آیـا حتما از طریق‌ شناسایی‌ مصادیق‌ هنری‌ به‌ مفهوم‌ عامّی‌ از هنر رسید؟ یـا حتما از طریق‌ مفهوم‌ عامّ و مشخصی‌ از هنر، مصادیق‌ اثر هنری‌ را درون خارج‌ معین‌ کرد؟
هیچیک‌ از این‌ دو مبنا مستقلاً و یـا مجتمعاً توانایی‌ لازم‌ را برای‌ تبیین‌ هنر درون اختیـار ندارند.
اگر مصادیق‌ هنر درون قالب‌ اثر هنری مبنای‌ تعریف‌ هنر باشد ملاحظه‌ مـی‌شود فاصلهِ بین‌ آثار هنری‌ آنچنان‌ دور از هم‌ است‌ که‌ نمـی‌توان‌ به‌ مخرج‌ مشترکی‌ از آثار هنری‌ دست‌ یـافت‌ بگونـه‌ای‌ که‌ بتوان‌ آن‌ وجه‌ مشترک‌ مـیان‌ آثار هنری‌ را ویژگی‌ هنر یـا تعریف‌ هنر نامـید بعنوان‌ مثال‌ اگر بگوییم‌ آثار هنری‌ - مثلاً درون شاخه‌ نقاشی‌- وجه‌ مشترکشان‌ آن‌ است‌ که‌ دارای‌ زیبایی‌ هستند بلافاصله‌ با نمونـه‌هایی‌ از آثار هنری‌ درون نقاشی‌ روبرو مـی‌شویم‌ که‌ درون عرف‌ مردم‌ اثر هنری‌ محسوب‌ مـی‌شوند اما زیبا نیستند - حال‌ اینکه‌ تعریف ما از زیبایی‌ چه‌ باشد بماند- یـا اگر بگوییم‌ با توجه‌ به‌ مصادیق‌ (آثار) هنری، وجه‌ مشترک‌ - که‌ مـی‌تواند مبنای‌ تعریف‌ هنر باشد - این‌ است‌ که‌ همگی‌ دارای‌ نوعی‌ تقارن‌ و توازن‌ هستند یـا همگی‌ دارای‌ جنبهِ حکایتگری‌ از واقعیت‌ هستند، بلافاصله‌ موارد نقضی‌ را درون آثار هنری‌ مـی‌توان‌ یـافت‌ که‌ به‌ نام‌ اثر هنری‌ شناخته‌ شده‌اند اما نـه‌ دارای‌ تقارن‌ و توازن‌ هستند و نـه‌ دارای‌ جنبهِ حکایتگری‌ از واقعیت‌ هستند.
نـهایت‌ اینکه‌ بنظر مـی‌رسد هر وجهی‌ را به‌ عنوان‌ مبنای‌ مشترک‌ آثار و مصادیق‌ هنری‌ بخواهیم‌ درون نظر بگیریم‌ با کمـی‌ تفحص‌ درمـی‌یـابیم‌ موارد نقضی‌ وجود دارد که‌ اجازه‌ نمـی‌دهد آن‌ ویژگی‌ بعنوان‌ مبنای‌ جامعی‌ درون تعریف‌ اثر هنری‌ درون نظر گرفته‌ شود.
این‌ مشکل‌ وقتی‌ شدّت‌ مـی‌یـابد که‌ شما بخواهید پا را از تعریف‌ یک‌ شاخه‌ هنر - مثلاً نقاشی‌ - بر مبنای‌ آثار هنری‌- نقاشی‌- فراتر بگذارید و براساس‌ مصادیق‌ شاخه‌های‌ هنری‌ دیگر مثل‌ شعر، موسیقی، سینما، تئاتر و.. وجه‌ مشترکی‌ برای‌ تعریف‌ هنر بیـابید. واقعاً چطور مـی‌توان‌ هم‌ یک‌ شعر و هم‌ یک‌ فیلم‌ و هم‌ یک‌ نقاشی‌ را مصداق‌ هنر یـا اثر هنری‌ نامـید بدون‌ اینکه‌ بتوان‌ وجه مشترکی‌ درون مـیان‌ این‌ آثار پیدا نمود.
هر چه‌ ما درون تبیین‌ ویژگیـهای‌ مصادیق‌ و آثار هنری‌ دقیقتر مـی‌شویم، شباهت‌های‌ بین‌ آثار هنری‌ درون یک‌ شاخه‌ و یـا درون چند شاخه‌ مستقل‌ نسبت‌ به‌ هم‌ کمتر مـی‌شود. اما جای‌ تعجب‌ است‌ کـه در عین‌ حال‌ که‌ توافق‌ تئوریک‌ درون مورد همسانی‌ و یگانگی‌ ویژگی‌ آثار هنری‌ وجود ندارد، درون شاخه‌های‌ مختلف، هم‌ سینما را هنر مـی‌دانیم هم شعر و نقاشی‌ و موسیقی‌ و مجسمـه‌سازی‌ و همچنین‌ درون یک‌ شاخه‌ هنری‌ نیز مثل‌ نقاشی، هم‌ آثار سبک‌ رئالیسم‌ را یک‌ اثر هنری‌ مـی‌دانیم و هم‌ آثاری‌ که‌ درون سبکها و مکاتبی‌ مانند سوررئالیسم، اکسپرسیونیسم، کوبیسم، امپرسیونیسم‌ و غیره‌ ابداع‌ شده‌اند.
گویی‌ تنوع‌ و تعدد سبکها و حتی‌ عدم‌ اشتراک‌ آثار هنری‌ درون یک‌ شاخه‌ - مثل‌ نقاشی‌ - و یـا تکثر شاخه‌های‌ هنری، هیچیک‌ مانع‌ آن‌ نمـی‌شود که‌ نتوانیم‌ به‌ آثار تولید شده‌ درون یک‌ شاخه‌ یـا شاخه‌های‌ همعرض، نام‌ هنر و اثر هنری‌ بگذاریم، هاضمـه‌ هنر آنقدر فراخ‌ و گسترده‌ است‌ که‌ تمامـی‌ این‌ تنوع‌ و تکثر را مـی‌بلعد ولی‌ درون عین‌ حال‌ معلوم‌ نمـی‌شود ماهیت‌ و حقیقت‌ هنر چیست؟ مراد ما درون اینجا از ماهیت‌ هنر، ماهیت‌ به‌ معنای‌ ارسطویی‌ نیست. اما حتی‌ اگر بخواهیم‌ وجه‌ مشترک‌ آثار هنری‌ را مسامحتاً ماهیت‌ هنر بنامـیم، ملاحظه‌ مـی‌شود که‌ چنین‌ چیزی‌ نیز چندان‌ امکان‌پذیر بنظر نمـی‌رسد. درون نـهایت‌ حتی‌ به‌ نظر مـی‌رسد بر مبنای‌ نگرش‌ شباهت‌ خانوادگی ویتگنشتاینی‌ به‌ موضوعات‌ هنری‌ نیز نمـی‌توانیم‌ تعریف‌ فراگیری‌ از هنر ارایـه‌ دهیم‌ که‌ تمامـی‌ آثار هنری‌ را بتوان‌ براساس‌ آن‌ تعریف، شناسایی‌ نمود و تمامـی‌ آثار غیرهنری‌ را بتوان‌ بر آن‌ اساس‌ از دایرهِ هنر، بیرون‌ نـهاد. مانند این‌ است‌ که‌ تفاوتها درون آثار هنری‌ یک‌ شاخه‌ یـا شاخه‌های‌ متعدد هنری‌ چنان‌ بر تعریف‌ واحد و جامع‌ و مانعی‌ از هنر هجوم‌ مـی‌برند که‌ درون نـهایت‌ هنر و اثر هنری‌ صرفاً تبدیل‌ به‌ لفظ‌ مشترکی‌ مـی‌شود که‌ هیچ‌ معنای‌ مشترک‌ و مصداق‌ مشترکی‌ برای‌ آن‌ نمـی‌توان‌ یـافت‌ بگونـه‌ای‌ که‌ حتما گفت‌ ما به‌ تعداد الفاظی‌ که‌ به‌ نام‌ اثر هنری و هنر بکار مـی‌بریم‌ معانی‌ و مصادیق‌ خاص‌ به منظور آنـها مـی‌توانیم‌ درون نظر بگیریم.
تا اینجا به‌ مشکل‌ روش‌ تعریف‌ هنر بر مبنای‌ توجه‌ به‌ اثر هنری‌ و مصادیق هنری‌ اشاره‌ کردیم. اما قدری‌ هم‌ درون باب مشکل‌ تعریف‌ آثار هنری‌ بر مبنای‌ مفهوم هنر درنگ‌ کنیم.
وقتی‌ مـی‌خواهیم بواسطه‌ مفهوم‌ هنر، مصادیق‌ هنر را معین‌ کنیم، چگونـه‌ عمل‌ مـی‌کنیم؟ قطعاً مبنای‌ واحد و یگانـه‌ای‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ مفهوم‌ هنر وجود ندارد. بلکه‌ بـه تناسب‌ اینکه‌ ما مفهوم‌ هنر را با چه‌ مبنایی‌ تعریف‌ کنیم، تعاریف‌ ما از هنر متفاوت‌ خواهد شد، اما یک‌ نکته‌ مـهم‌ درون اینجا وجود دارد و اینکه‌ هر مبنایی‌ از هر جایی‌ برای‌ تعریف‌ مفهومـی‌ هنر اخذ شود، درون نـهایت‌ مـی‌باید مصداقی‌ برای‌ آن‌ تعریف‌ معرفی‌ کرد والّا یک‌ تعریف‌ مفهومـی‌ و انتزاعی‌ از هنر که‌ هیچ‌ مصداقی‌ نتوان‌ برای‌ آن‌ ذکر کرد به‌ چه‌ کار مـی‌آید؟! ولی‌ همـینکه‌ پای‌ مصداق‌ به‌ مـیان‌ آمد مشکل‌ پیشین‌ روش‌ تعریف‌ هنر بر مبنای‌ مصداق به‌ شکلی‌ دیگر درون اینجا نیز تکرار مـی‌شود.
یعنی‌ شما بر مبنای‌ خاصی، تعریف‌ مفهومـی، از هنر انجام‌ داده‌اید که‌ مصداق‌ خاصی‌ را هم‌ برای‌ آن‌ درون خارج‌ ذکر مـی‌کنید بنابراین‌ با تعیین‌ مصداق‌ خاص‌ برای‌ آن‌ مفهوم‌ خاص‌ هنر، بقیـه‌ مصادیق‌ را که‌ دارای‌ آن‌ ویژگی‌ مفهومـی‌ هنر نیستند از دایره‌ هنر بیرون‌ مـی‌برید اما درون عین‌ حال‌ ملاحظه‌ مـی‌کنید دیگران‌ نیز احیـاناً با تعریف‌ مفهومـی‌ هنر و بیـان‌ مصداق‌ آن‌ مفهوم، اثر هنری‌ مطلوب‌ و مورد نظر شما را از دایره‌ مفهوم‌ هنر و مصداق‌ آن‌ کنار مـی‌گذارند. مثل‌ اینکه‌ درون تعریف‌ هنر بر اساس‌ مصداق‌ خارجی‌ آن‌ یـا مفهوم‌ ذهنی‌ آن، ذهن‌ ما همـیشـه‌ درون تعریف هنر یک‌ قدم‌ عقب‌تر از جهان‌ خارج‌ است‌ و جهان‌ خارج‌ همـیشـه‌ درون تعریف‌ عینی‌ و تحقق‌ و نمایـاندن‌ هنر یک‌ قدم‌ جلوتر از ذهن‌ ما است‌ زیرا هر تعریفی که‌ از هنر ارایـه‌ مـی‌دهیم‌ وقتی‌ به‌ جهان‌ خارج‌ مراجعه‌ مـی‌کنیم‌ از مصداق‌ هنر دیگری‌ باخبر مـی‌شویم‌ که‌ درون قالب‌ تعریف‌ پیشین‌ ما نمـی‌گنجد. درون اینصورت‌ شما نمـی‌توانید به‌ یک‌ وجه‌ مشترکی‌ برسید که‌ بتوان‌ بر آن‌ مبنا به‌ یک‌ وفاق‌ نسبی - و نـه‌ حتی‌ مطلق - درون باب‌ تعریف‌ هنر و اثر هنری‌ دست‌ یـافت.
ممکن‌ است‌ پرسیده‌ شود چه‌ اصراری‌ است‌ که‌ حتما در تعریف‌ هنر به‌ یک‌ تعریف‌ مشترک‌ نایل‌ شویم؟ پاسخ‌ این‌ است‌ که‌ اصراری‌ نیست‌ که‌ حتماً به‌ یک‌ تعریف‌ مشترک‌ برسیم‌ بلکه‌ مـی‌خواستیم‌ فقط‌ با طرح‌ معضل‌ روش‌های‌ تعریف‌ هنر به‌ این‌ نکته‌ ساده‌ اما مـهّم‌ اشاره‌ کنیم‌ که‌ علی‌رغم‌ وجود بحثهای‌ مفصل‌ درون باب‌ هنر و این‌ تصور که‌ گمان‌ مـی‌شود مفهوم و مصداق هنر و آثار هنری‌ مشخص‌ است‌ نـه‌ مفهوم‌ و نـه‌ مصداق‌ هنر هنوز از وضوح‌ و روشنی‌ برخوردار نیست.

هنر، درون بستر تناقض‌نمایی‌
آیـا مـی‌توان‌ گفت‌ هنر یعنی‌ بازآفرینی‌ و ابداع؟ بنظر مـی‌رسد پاسخ‌ منفی‌ باشد چرا که‌ امور بسیـاری‌ هستند که‌ خلق‌ و ابداع‌ مـی‌شوند اما به‌ آن‌ها هنر یـا اثر هنری‌ نمـی‌گوییم، یعنی‌ بر هر گونـه‌ خلق‌ و آفرینشی‌ نمـی‌توان‌ نام‌ هنر نـهاد. آیـا مانند افلاطون‌ مـی‌توان‌ گفت‌ هنر همان‌ حکایت‌ از امر واقع است؟ اگر بخواهیم‌ درون مکتب‌ رئالیستها به‌ این‌ پرسش‌ پاسخ‌ دهیم‌ حتما گفت‌ آری‌ هنر همان‌ حکایت‌ از واقع‌ است‌ اما مگر تنـها مکتب‌ موجود هنری، رئالیسم‌ است؟ دهها سبک‌ و مکتب‌ دیگر هنری‌ وجود دارند که‌ هنر را حکایت‌ از امر واقع‌ نمـی‌دانند و اصلاً هنرمندی‌ را که‌ صرفاً به‌ بازآفرینی‌ امور موجود درون عالم‌ مـی‌پردازد، هنرمند نمـی‌دانند.
آیـا مـی‌توان‌ درون مورد ماهیت‌ هنر بر مبنای‌ نسبت‌ مـیان‌ هنرمند و اثر هنری قضاوت‌ نمود یعنی‌ گفت‌ اثر هنری، چیزی‌ است‌ که‌ توسط‌ هنرمند بوجود مـی‌آید و هنرمندی‌ است‌ که‌ پدید آورندهِ اثر هنری‌ است. آیـا ما درون اینجا برای‌ تعریف‌ هنر وارد یک‌ دور هنری نشده‌ایم؟ اثر هنری‌ را بواسطه‌ هنرمند و هنرمند را بواسطه‌ اثر هنری‌ معرفی‌ مـی‌کنیم‌ ولی‌ درون همـین‌ حال‌ واقعاً نمـی‌دانیم‌ هنر چیست‌ که‌ بواسطهِ آن‌ اثر هنری، اثر هنری‌ نامـیده‌ مـی‌شود و هنرمند نیز بواسطه‌ آن‌ هنرمند نامـیده‌ مـی‌شود؟! گذشته‌ از این‌ دور هنری آیـا واقعاً هر چیزی‌ که‌ توسط‌ یک‌ هنرمند خلق‌ شود مصداق‌ هنر و اثر هنری‌ خواهد بود؟ ای‌ بسا چیزهایی‌ توسط‌ هنرمند پدیدار شود که‌ اثر هنری‌ نامـیده‌ نشود از سوی‌ دیگر آیـا واقعاً امکان‌ دارد یک‌ اثر هنری‌ خلق‌ شود اما پدید آورندهِ آن‌ لزوماً یک‌ هنرمند نباشد؟! چنین‌ امکانی‌ هم‌ منتفی‌ بنظر نمـی‌رسد. ولی‌ از طرح‌ چنین‌ سوالاتی‌ چه‌ مقصودی‌ داریم؟ با طرح‌ چنین‌ پرسشـهایی‌ به‌ دنبال‌ چه چیزی‌ هستیم؟
علت‌ اینکه‌ چنین‌ سوالاتی‌ را درون مورد هنر مطرح‌ مـی‌کنیم‌ و به‌ اجمال‌ هم‌ پاسخ‌ مـی‌دهیم‌ اشاره‌ به‌ یک‌ نکته‌ است‌ و آن‌ اینکه‌ گویی درون پس‌ زمـینـهِ ذهن‌ ما تصویر مشخصی‌ از هنر وجود دارد که‌ درون تمامـی‌ این‌ پرسشـها بر مبنای‌ آن‌ تصویر، پاسخ‌ مـی‌دهیم. به‌ رغم‌ اینکه‌ مـی‌گوییم‌ نمـی‌دانیم‌ هنر چیست؟ ولی‌ وقتی‌ درون پاسخ‌ به‌ پرسشـهای‌ قبل‌ مـی‌گوییم، هنر صرفاً ابداع‌ نیست‌ یـا هنر صرفاً تقلید نیست‌ یـا هنر بواسطه‌ هنرمند و اثر هنری‌ قابل‌ تعریف‌ نیست، همـه‌ این‌ مطالب‌ حداقل‌ حکایت‌ از این‌ دارند که‌ مـی‌دانیم‌ هنر چه‌ چیزی‌ نیست؟ آری‌ اگر نمـی‌دانیم‌ ماهیت‌ هنر چیست‌ اما مـی‌دانیم‌ کـه چه‌ چیزهایی‌ هم‌ هنر نیست. ولی‌ مگر مـی‌شود ندانست‌ که‌ هنر چیست‌ و در همان‌ حال‌ بیـان‌ کرد که‌ چه‌ اموری‌ مصداق‌ هنر نیست؟ علی‌القاعده‌ ما با معیـار قرار دادن‌ و در نظر گرفتن‌ تصویری‌ که‌ از هنر داریم‌ به‌ این‌ پرسشـها پاسخ‌ دادیم‌ و هنر نبودن‌ آنـها را بیـان‌ کردیم‌ پس‌ چطور مـی‌شود که‌ بگوییم‌ حقیقت‌ هنر روشن‌ نیست. آیـا ما درون وضعیتی‌ تناقض‌آمـیز گرفتار نشده‌ایم؟! با توجه‌ به‌ تعریف‌ و تصویری‌ که‌ از هنر داریم‌ حکم‌ مـی‌کنیم‌ که‌ ما هنوز تعریف‌ و تصویری‌ از هنر درون ذهن‌ نداریم؟! این‌ تعارض‌ از کجا ناشی‌ مـی‌شود و آیـا این‌ تعارض‌ قابل‌ برطرف‌ شدن‌ است؟
شاید این‌ تعارض‌ از آن جهت‌ است‌ که‌ هنوز به‌ روش‌ مطمئنی‌ درون شناخت‌ هنر دست‌ نیـافته‌ایم. هنوز نمـی‌دانیم‌ برای‌ تعریف‌ و شناخت‌ هنر حتما از کجا آغاز کنیم‌ و به‌ چه‌ مبنایی‌ حتما تکیـه‌ کنیم. البته‌ هنر و به‌ دنبال‌ آن‌ هنرمند و اثر هنری‌ منتظر ما نیستند که‌ تکلیف‌ آنـها را درون تعریف‌ روشن‌ کنیم‌ که تا اینکه‌ آنـها بتوانند درون عالم‌ خارج‌ فرصت‌ حضور و ظهور و رشد بیـابند. همچنانکه‌ هیچ‌ پدیدهِ دیگری‌ برای‌ پدیدار شدن درون عرصهِ هستی‌ منتظر آن‌ نیست‌ که‌ قبلاً تکلیفش‌ درون مقام‌ تعریف‌ و شناخت روشن‌ شود و سپس‌ پا به‌ عرصهِ وجود بگذارد. ولی‌ این‌ بی‌اعتنایی‌ هنر به‌ شناخته‌ شدن‌ و جلوه‌گری‌ او درون چشمـها و دلها بی‌توجه‌ به‌ اینکه‌ دیگران‌ چه‌ تصوری‌ از او درون ذهن‌ دارند باعث‌ آن‌ نمـی‌شود که‌ از شناخت‌ و تبیین‌ هنر دست‌ برداریم. بنابراین‌ مـی‌طلبد که‌ هنر همچنان‌ به‌ خود شکوفایی‌اش‌ ادامـه دهد و هنر پژوهان‌ نیز همچنان‌ به‌ مداقه‌ و موشکافی‌ درون باب‌ هنر بپردازند باشد که‌ این‌ دو درون جایی‌ به‌ ملاقات‌ یکدیگر نایل‌ شوند.

تعریف‌ ابزاری و غیرابزاری‌ هنر
در یک‌ نگاه‌ کلی‌ و نـه‌ کامل‌ درون باب‌ تعاریفی‌ که‌ درون باب‌ هنر انجام‌ شده‌ است‌ مـی‌توان‌ آنـها را به‌ تعاریف‌ ابزاری و غیرابزاری تقسیم‌ نمود. تعریف‌ ابزاری، تعریفی‌ است‌ که‌ اثر هنری‌ را به‌ دو بخش‌ صورت‌ و محتوی‌ یـا ظرف‌ و مظروف‌ تجزیـه‌ مـی‌کند درون واقع‌ به‌ تعبیری‌ مـی‌توان‌ گفت‌ درون این‌ نگرش، هنر به‌ مثابه‌ ظرف‌ و ابزاری‌ است‌ که‌ مظروف‌ و مقصود و معنی‌ خاصی‌ را به‌ همراه‌ خود عرضه‌ مـی‌کند. این‌ تعریف‌ رایجترین‌ تلقی‌ای‌ است‌ که‌ درون طول‌ تاریخ‌ با بیـان‌ها و تعابیر گوناگونی‌ توسط‌ هنرمندان‌ و فیلسوفان‌ و متفکران‌ مطرح‌ شده‌ است.
اما تعریف‌ غیرابزاری‌ تعریفی‌ است‌ کـه به‌ هنر به‌ عنوان‌ واقعیت‌ یکپارچه‌ و غیرقابل‌ تجزیـه‌ای‌ نظر مـی‌کند که‌ درون واقع‌ انکشاف‌ حقیقت است. چنین‌ تبیینی‌ از هنر توسط‌ فیلسوف‌ معاصر آلمانی، مارتین‌ هیدگر مطرح‌ شده‌ است. و تا آنجا که‌ اطلاع‌ داریم‌ پیش‌ از او چنین‌ تفسیر هستی‌ شناسانـه‌ای‌ از هنر انجام‌ نشده‌ است.
در اینجا مـی‌کوشیم‌ که تا حدی‌ به‌ تحلیل‌ این‌ دو گونـه‌ تبیین‌ از هنر بپردازیم.
اینکه‌ هنر چیست‌ و هنرمند کیست‌ و نسبت‌ این‌ دو با اثر هنری‌ چیست؟ فعلاً مورد اعتنای‌ بحث‌ حاضر نیست‌ ولی‌ مـی‌توان‌ گفت‌ بارزترین‌ محلّ ظهور هنر، اثر هنری است. اگر بخواهیم‌ براساس‌ روش‌ پدیدار شناسی‌ به‌ اثر هنری‌ نظر کنیم. علی‌رغم‌ اینکه‌ جا دارد از ملاک‌ اثر هنری‌ بودن‌ یک‌ اثر هنری‌ پرسش‌ کنیم‌ مـی‌توان‌ با نظر به‌ آثار هنری‌ رایج‌ از قبیل‌ یک‌ قطعه‌ شعر، یک‌ تابلوی‌ نقاشی، یک‌ قطعه موسیقی، یک‌ پرده‌ نمایش، یک‌ مجسمـه‌ و... گفت، درون هر اثر هنری‌ صورتی‌ وجود دارد و سیرتی. صورت‌ اثر هنری‌ همـیشـه‌ حامل‌ محتوی‌ و پیـامـی‌ است‌ که‌ این‌ محتوی‌ سیرت‌ اثر هنری‌ را تشکیل‌ مـی‌دهد. صورت‌ اثر هنری‌ محصول‌ مـهارتِ توام‌ با خلّاقیت‌ هنرمند است‌ و سیرت‌ اثر هنری‌ از جنس‌ معرفت‌ و آگاهی‌ است، منشاء این‌ معرفت‌ مـی‌تواند تجربه‌ حسی‌ یـا تفکر عقلانی‌ یـا شـهود قلبی‌ باشد. درون این‌ مـیان‌ قوهِ خیـال‌ درون شکل‌ بخشیدن‌ به‌ صورت‌ و سیرت‌ هنر جایگاه‌ ویژه‌ای‌ دارد. بطوریکه‌ هم‌ مـی‌تواند درون قالب‌ و شکل‌ ظاهری‌ اثر هنری‌ تحول‌ و تأثیر ایجاد کند و هم‌ مـی‌تواند محتوی‌ و پیـام‌ اثر هنری‌ را دگرگون‌ کند اما بنظر مـی‌رسد نقش‌ اصلی‌ و اساسی‌ قوهِ خیـال‌ درون مـیان‌ هنرمندان‌ بیشتر درون ناحیـهِ تأثیرگذاری‌ بر صورت‌ اثر هنری‌ است.
شاید مرز مـیان‌ صورت‌ و سیرت‌ درون اثر هنری‌ خارجی‌ قابل‌ تفکیک‌ نباشد و بیشتر این‌ تمایز درون تحلیل‌ ذهنی‌ قابل‌ دریـافت‌ است‌ بعنوان‌ نمونـه‌ درون یک‌ تابلوی‌ نقاشی، تصویری‌ که‌ بر روی صفحه‌ نقش‌ بسته‌ است‌ درون آن‌ واحد صورت‌ و سیرت‌ و ظاهر و باطنش‌ چون‌ شیر و شکر درون هم‌ آمـیخته‌ است‌ و نمـی‌توان‌ بطور عینی‌ مشخص‌ کرد که تا کجای‌ این‌ تصویر، صورتِ اثر هنری‌ است‌ و تا کجای‌ آن‌ سیرت‌ اثر هنری. صورت‌ درون محتوی‌ مستغرق‌ است‌ و محتوی‌ درون صورت‌ متبلور. بین‌ صورت‌ و محتوی‌ هیچگونـه‌ جدایی عینی‌ قابل‌ مشاهده‌ نیست. و شاید براساس‌ اینگونـه‌ نگاه‌ یکپارچه‌ به‌ اثر هنری‌ است‌ که‌ درون تعریف‌ غیرابزاری‌ از هنر، هنر به‌ نام‌ انکشاف‌ حقیقت‌ موسوم‌ شده‌ است.
در مورد تعریف‌ ابزاری‌ هنر نکات‌ دیگری‌ وجود دارد که‌ آنـها را درون انتهای‌ این‌ نوشتار به‌ هنگام‌ بحث‌ از هنر دینی‌ بیـان‌ خواهیم‌ کرد اما اجازه‌ بدهید قدری‌ نیز به‌ بیـان‌ دیدگاه‌ مارتین‌ هیدگر درباره‌ هنر و خصوصاً تعریف‌ غیر ابزاری‌ او از هنر و نسبت‌ آن‌ با دین‌ بپردازیم.

تبیین هیدگر از هنر1
هیدگر دو نوع‌ تعریف‌ برای‌ هنر ذکر مـی‌کند. یکی‌ تعریف‌ رایج‌ و معمول‌ هنر که‌ آنرا درون اصطلاح‌ تعریف‌ ابزاری 2 مـی‌نامد. و دیگری‌ تعریف‌ غیرابزاری‌ از هنر به‌ منزله‌ انکشاف‌ حقیقت.
او برای‌ تعریف‌ ابزاری‌ هنر، ابتدا مـی‌کوشد مفهوم‌ ابزار را تحلیل‌ کند و در نـهایت‌ به‌ اینجا مـی‌رسد که‌ ابزار بودن‌ ابزار به‌ این‌ است‌ که‌ درون خدمت‌ قرار مـی‌گیرد گویی‌ ابزار از خودشان‌ هویتی‌ ندارند و هویتشان‌ براساس‌ ارتباط‌ با غیر و به‌ خدمت‌ گرفته‌ شدن‌ تعریف‌ مـی‌شود. همانطور که‌ حروف از خود معنای‌ مستقلی‌ ندارند و در ارتباط‌ با غیر است‌ که‌ درون جمله‌ معنا مـی‌یـابند مثلاً حرف‌ از یـا بـه بنابر اینکه‌ درون یک‌ جمله‌ چگونـه‌ استفاده‌ شود و در خدمت‌ ارتباط‌ دادن‌ چه‌ کلماتی‌ به‌ یکدیگر قرار بگیرد معنای‌ آن‌ تفاوت‌ مـی‌کند. درون تعریف‌ ابزاری‌ هنر نیز هنر از خودش‌ اصالتی‌ و هویتی‌ ندارد بلکه‌ هویتش‌ درون پرتو به‌ خدمت‌ گرفته‌ شدن تعریف‌ مـی‌شود. درون تعریف‌ ابزاری‌ از هنر، هنر بیشتر از جنبهِ زیبایی‌شناسی‌ مورد توجه‌ قرار مـی‌گیرد و به‌ اثر هنری‌ از جهت‌ زیبایی‌شناسی‌ نگاه‌ مـی‌شود و از آن‌ لذت‌‌ مـی‌شود. درون واقع‌ هنر به‌ منزله‌ ابزار، نوعی‌ فعالیت‌ فرهنگی‌ محسوب‌ مـی‌شود. از چنین‌ هنری‌ درون موزه‌ها و نمایشگاههای‌ هنری‌ مـی‌توان‌ سراغ‌ گرفت‌ و دیدن‌ کرد. اما درون تعریف‌ غیر ابزاری‌ هنر، هنر و اثر هنری‌ از هنرمندان‌ سرچشمـه‌ نمـی‌گیرد و از زاویـه‌ی‌ زیبایی‌شناسی‌ مورد اعتنا و لذت‌ آدمـیان‌ قرار نمـی‌گیرد و در نـهایت‌ به‌ عنوان‌ بخشی‌ از فعالیت‌ فرهنگی‌ محسوب‌ نمـی‌شود. هنر درون تعریف‌ غیرابزاری‌ عبارتست‌ از انکشاف‌ حقیقت . درون این‌ نگرش‌ هنر و اثر هنری‌ فی‌حدّذاته‌ از اصالت‌ و استقلال‌ و هویت‌ برخوردار است، هنر و اثر هنری‌ چیزی‌ است‌ که‌ درون آن ، حقیقت، استقرار مـی‌یـابد و با آن ، حقیقت‌ جلوه‌گر مـی‌شود.
با اثر هنری، عالمـی‌ گشایش‌ مـی‌یـابد، عالمـی‌ ایجاد مـی‌گردد، عالمـی‌ که‌ درون آن، حقیقت، سکونت‌ مـی‌گزیند. حقیقت با وجود ، این‌ همانی دارد. یعنی‌ حقیقت‌ چیزی‌ جز وجود نیست. حقیقت‌ درون نگاه‌ هیدگر مطابقت‌ حکم‌ با واقع‌ نیست، حقیقت‌ یعنی‌ ظهور و انکشاف‌ وجود و هنگامـیکه‌ حقیقت‌ و وجود یکی‌ بودند، بنابراین‌ همچنانکه‌ درست‌ است‌ بگوییم‌ هنر یعنی انکشاف‌ حقیقت ، درست‌ است‌ که‌ بگوییم‌ هنر یعنی‌ انکشاف‌ وجود . درون این‌ تفسیر آنتولوژیک‌ از هنر، هنر یکی‌ از عرصه‌های‌ بسیـار نادر برای‌ جلوه‌گر شدن‌ حقیقت‌ و ظهور است. حقیقت، پوشیدگی و وجود، سه‌ مفهوم‌ برای‌ یک‌ مصداق هستند که‌ درون برابر ناحقیقت ناپوشیدگی یـا انکشاف و ناوجود یـا عدم قرار مـی‌گیرند. این‌ مصداق‌ از هویتی‌ مرموز و دوگانـه‌ برخوردار است، روشنی‌ و تاریکی، وجود و عدم‌ و حقیقت‌ و ناحقیقت‌ درون او با یکدیگر درون آمـیخته‌ است‌ و از همـین‌ روی‌ است‌ که‌ هنر و اثر هنری‌ که‌ انکشاف‌ حقیقت‌ و انکشاف‌ وجود است‌ از ماهیتی‌ مرموز و ابهام‌آلود برخوردار است. اثر هنری‌ درون این‌ نگرش‌ وجود شناختی‌ به‌ تناسب‌ اینکه‌ کدام‌ چهره‌ از این‌ مصداق تو درون تو را نمایـان‌ مـی‌کند و پرده‌ از کدام‌ صورت‌ برمـی‌گیرد با عناوین‌ متفاوتی‌ از قبیل، حافظ‌ وجود، قرارگاه‌ حقیقت، انکشاف‌ وجود و... تبیین‌ مـی‌شود.
در تعریف‌ غیر ابزاری‌ هیدگر از هنر، هر هنری‌ درون ذات‌ خود شعر است. هنر معماری، نقاشی‌ و موسیقی‌ همگی‌ به‌ نوعی‌ شعر محسوب‌ مـی‌شوند. البته‌ شعری‌ که‌ معنی‌ رایج‌ آن‌ مراد نیست، شعری‌ که‌ وسعتی‌ به‌ اندازه‌ زبان‌ دارد. اما مراد از زبان‌ نیز آنچیزی‌ نیست‌ که‌ درون قالبهای‌ سخنان‌ کتبی‌ یـا شفاهی‌ تنظیم‌ مـی‌شود و جهت‌ فهماندن‌ مطلب‌ به‌ دیگران، کاربرد دارد. زبان‌ نیز درون اینجا مانند هنر تفسیر هستی‌ شناختی‌ مـی‌شود، زبان‌ یعنی‌ جایی‌ که‌ وجود درون آن‌ عرض‌ اندام مـی‌کند. زبان‌ یعنی‌ محل‌ ظهور حقیقت . زبان‌ بستری‌ است‌ که‌ اگر نمـی‌بود، ما خبری‌ از وجود و خبری‌ از حقیقت‌ نداشتیم. درون نزد هیدگر نامگذاری‌ بر روی‌ یک‌ چیز به‌ معنی‌ وضع‌ یک‌ نشانـه‌ یـا علامت‌ برای‌ یک‌ چیز- آنگونـه‌ که‌ معمولاً درون دلالتهای‌ لفظی‌ مطرح‌ هست - نیست. بلکه‌ نامگذاری‌ چیزی، همان‌ به‌ زبان‌ درون آوردن‌ و به‌ لفظ‌ درون آوردن‌ و گفتن‌ است‌ و این‌ گفتن‌ و به‌ لفظ‌ درون آوردن، نوعی‌ نشان‌ دادن‌ وجود است. بنابراین‌ با کلام‌ و لفظ‌، مسمّی‌ به‌ حضور مـی‌رسد درون واقع‌ وجود حاضر و ظاهر مـی‌شود.
اجازه‌ دهید یکبار به‌ عقب‌ برگردیم‌ و آنچه را گفتیم‌ مرور کنیم. هنر عبارت‌ شد از انکشاف‌ حقیقت‌ و وجود، هنر درون شعر و شعر درون زبان‌ ریشـه‌ دارد، بنابراین‌ شعر به‌ معنای‌ وسیع‌ آن‌ یعنی‌ معماری، نقاشی‌ و موسیقی، درون زبانی‌ ریشـه‌ دارد که‌ آن‌ زبان‌ چیزی‌ جز انکشاف‌ وجود نیست‌ پس‌ مـی‌توان‌ گفت‌ نقاشی‌ و معماری‌ و موسیقی‌ نیز نوعی‌ زبان‌ هستند که‌ وجود و حقیقت‌ درون آن‌ها به‌ حضور مـی‌رسد. از پنـهانی‌ به‌ پیدایی‌ مـی‌رسد. هنر؛ نقاشی، معماری، موسیقی، اشعاری‌ هستند که‌ وجود درون آنـها به‌ زبان‌ درمـی‌آید. وجود با آنـها از عرصه‌ تاریکی‌ و سکوت‌ عدم‌ به‌ صحنـه‌ نور و روشنی‌ و صدا و سخن‌ پا مـی‌گذارد. صدای‌ وجود از مـیان‌ زبان‌ هنر با چنین‌ وسعتی‌ هست که‌ به‌ گوش‌ مـی‌رسد.
با این‌ بیـان‌ اگر وجود نبود، هنر و زبان‌ چیزی‌ برای‌ گفتن‌ نداشتند و بلکه‌ اصلاً پیدا نمـی‌شدند و اگر هنر یعنی‌ زبان‌ نبود وجود هرگز گفته‌ نمـی‌شد، وجود - حقیقت‌ - هرگز شنیده‌ نمـی‌شد و بلکه‌ هرگز ظاهر و دیده‌ نمـی‌شود.
نکته‌ای‌ که‌ درون انتهای‌ معرفی‌ نگاه‌ هیدگر درون باب‌ هنر قابل‌ تذکر بنظر مـی‌رسد این‌ است‌ که‌ درون نزد هیدگر هنر پیوند وثیقی‌ با تکنولوژی‌ دارد و همانطور که‌ هنر دارای‌ تعریف‌ ابزاری‌ و غیر ابزاری‌ است، تکنولوژی‌ نیز دارای‌ تعریف‌ ابزاری‌ و غیرابزاری‌ است، همچنانکه‌ هنر انکشاف‌ وجود و حقیقت‌ است، تکنولوژی‌ جدید نیز انکشاف‌ وجود و حقیقت‌ است، همچنانکه‌ هنر قدیم‌ - قبل‌ از سقراط‌ - با هنر جدید تفاوت‌ ماهوی‌ دارد، تکنولوژی‌ قدیم با تکنولوژی‌ جدید نیز تفاوت‌ مبنایی‌ دارند، شباهتها و همچنین‌ تفاوتهای‌ هنر با تکنولوژی‌ درون نگاه‌ هیدگر بیش‌ از آن‌ است‌ که‌ حتی‌ بصورت‌ فهرست‌وار بتوانیم‌ به‌ آنـهااشاره‌ کنیم‌ اما نکته‌ مـهم‌ درون نگرش‌ او نسبت‌ به‌ هنر و تکنولوژی‌ آن‌ است‌ که‌ امروزه‌ برای‌ رهایی‌ از بحران‌ عظیمـی‌ که‌ انسان‌ معاصر با آن‌ درگیر است‌ - و البته‌ تکنولوژی‌ سهم‌ فراوانی‌ درون ایجاد این‌ بحران‌ دارد - مـی‌باید دست‌ به‌ دامان‌ هنر شد، البته‌ هنری‌ که‌ جایگاه‌ و نقش‌ آنرا هیدگر با دیدگاه‌ خاص‌ خود بیـان‌ کرده‌ است.

نقد و تحلیل‌ نگرش‌ هیدگر درون باب‌ هنر
اگر بخواهیم‌ به‌ تناسب‌ اشاره‌ کوتاهی‌ که‌ به‌ نگاه‌ هیدگر درون باب‌ هنر کردیم، بررسی‌ و نقد کوتاهی‌ نیز درون مورد این‌ دیدگاه‌ انجام‌ دهیم‌ دو مطلب‌ قابل‌ ذکر است.
اول. تفسیری‌ که‌ هیدگر از هنر ابزاری‌ و هنر غیرابزاری‌ ارایـه‌ مـی‌دهد و این‌ دو نوع‌ هنر را متمایز از یکدیگر معرفی‌ مـی‌کند اساس‌ و ریشـه‌ این‌ تمایز درون تبیینی‌ است‌ که‌ او از ابزار ارایـه‌ مـی‌دهد. ماهیت‌ هنر ابزاری‌ درون به‌ خدمت‌ گرفته‌ شدن تبلور مـی‌یـابد و درست‌ از همـین نقطه‌ است‌ که‌ دیگر ویژگیـهای‌ هنر ابزاری‌ تحقق‌ مـی‌یـابد. ویژگیـهایی‌ از این‌ قبیل‌ که‌ هنر جنبهِ زیبایی‌شناختی‌ پیدا مـی‌کند و نوعی‌ فعالیت‌ فرهنگی‌ محسوب‌ مـی‌شود و به‌ عنوان‌ یک‌ کالای‌ لوکس‌ درون معرض‌ بازدید بینندگان‌ درون موزه‌ها و نمایشگاهها قرار مـی‌گیرد. اما هنر غیر ابزاری‌ به‌ گمان‌ هیدگر چنین‌ ویژگیـهایی‌ را ندارد و در واقع‌ هویت‌ او براساس‌ به‌ خدمت‌ گرفته‌ شدن تعریف‌ نمـی‌شود بلکه‌ منـهای‌ اینکه‌ به‌ خدمت‌ درآید، اصالت‌ و نقش‌ دارد و اصالت‌ و نقش‌ او بر اساس‌ اینکه‌ وجود و حقیقت‌ با او و در او جلوه‌گر مـی‌شوند، و عالمـی‌ بواسطه‌ او گشوده‌ مـی‌شود، تبیین‌ مـی‌گردد.
ملاحظهِ نقدآمـیزی‌ که‌ درون اینجا نسبت‌ به‌ نگرش‌ هیدگر قابل‌ ذکر است‌ به‌ ملاک‌ تمایزی‌ برمـی‌گردد که‌ او براساس‌ آن‌ ملاک، دو نوع‌ هنر را از یکدیگر تفکیک‌ مـی‌کند. درون واقع‌ تفاوت‌ ریشـه‌ای‌ هنر ابزاری‌ از هنر غیرابزاری‌ درون به‌ خدمت‌ گرفتن قرار دارد. ولی‌ حتما پرسید آیـا واقعاً این‌ ملاک، معیـار توانا و درستی‌ برای‌ تفکیک‌ است؟ آیـا درون هنر غیرابزاری‌ نمـی‌توان‌ گفت‌ هنر نیز به‌ خدمت‌ گرفته‌ مـی‌شود؟ بنظر مـی‌رسد که‌ چه‌ درون هنر ابزاری‌ و چه‌ درون هنر غیرابزاری، هنر به‌ خدمت‌ گرفته‌ مـی‌شود و از این‌ جهت‌ مـیان‌ این‌ دو هنر تفاوتی‌ نیست. درون هنر ابزاری‌ هنر به‌ خدمت‌ گرفته‌ مـی‌شود به‌ عنوان‌ یک‌ شی‌ و یک‌ کالا با تاکید بر حیثیت‌ زیبایی شناختی‌ آن. اما درون هنر غیر ابزاری‌ هنر به‌ خدمت‌ گرفته‌ مـی‌شود برای‌ انکشاف‌ حقیقت‌ و جلوه‌گر ساختن‌ وجود. درون اینجا نحوه‌ به‌ خدمت‌ گرفتنـها تفاوت‌ دارد و الّا درون اصل‌ به‌ خدمت‌ گرفتن هنر تفاوتی‌ نیست‌ بنابراین چندان‌ بنظر نمـی‌رسد که‌ صِرف‌ به‌ خدمت‌ گرفتن معیـار صحیحی‌ برای‌ تفکیک‌ و تمایز هنر ابزاری‌ از هنر غیرابزاری‌ باشد. علاوه‌ بر اینکه‌ ویژگیـهای‌ دیگری‌ که‌ درون مورد هنر ابزاری‌ ذکر شده‌ است، از قبیل‌ حیثیت‌ زیبایی‌شناختی‌ هنر یـا نوعی‌ فعالیت‌ فرهنگی‌ محسوب‌ شدن‌ و... هیچیک‌ از این‌ ویژگیـها از عوارض‌ ذاتی‌ و جدایی‌ناپذیر هنر ابزاری‌ نیست‌ که‌ قابل‌ جمع‌ با هنر غیرابزاری نباشد. به‌ عبارت‌ دیگر ما مـی‌توانیم‌ هنری‌ داشته‌ باشیم‌ که‌ مجلای‌ ظهور وجود و حقیقت‌ باشد اما درون عین‌ حال‌ حیثیت‌ زیبایی‌شناختی‌ هم‌ داشته‌ باشد و از حیث‌ زیبایی‌شناختی‌ نیز به‌ آن‌ توجه‌ شود و مورد لذت‌ و استفاده‌ قرار گیرد و از مصادیق‌ فعالیت‌های‌ فرهنگی‌ هم‌ محسوب‌ شود. بنابراین‌ ویژگیـهای دیگر که‌ درون کنار ویژگی‌ به‌ خدمت‌ گرفتن از مختصات‌ هنر ابزاری‌ شمرده‌ شد از ویژگیـهای‌ ذاتی‌ و اختصاصی‌ هنر ابزاری‌ نیست‌ و امکان‌ حضور آن‌ ویژگیـها و لوازم، درون هنر غیرابزاری‌ کاملاً متصور و محتمل‌ است.
دوم. فلسفه‌ هیدگر عموماً و نگرش‌ او درون باب‌ هنر خصوصاً، استعداد فراوانی‌ برای‌ دینی‌ شدن‌ دارد و شاید حداقل‌ از همـین‌ جهت‌ هست که درون مغرب‌ زمـین‌ و همچنین‌ درون ایران‌ اسلامـی‌ نیز طیف‌ خاصی‌ از روشنفکران‌ معاصر - که‌ البته‌ برخی‌ از آنـها ابا دارند که‌ روشنفکر نامـیده‌ شوند. - از فلسفه‌ هیدگر، بارها و بارها درون تبیین‌ مفاهیم‌ عرفانی‌ و دینی‌ و غیرعرفانی‌ و دینی‌ بهره‌‌اند. درون ایران‌ مرحوم‌ سیداحمد فردید و مرحوم‌ سیدمرتضی‌ آوینی، دو نفر ازانی‌ هستند که‌ از فلسفه‌ هیدگر، بارها و بارها درون تبیین‌ مفاهیم‌ عرفانی‌ و دینی‌ و غیر آن‌ بهره‌‌اند. مرحوم‌ فردید درون ایران‌ سلسه‌ جنبان‌ و آغازگر دینی‌ ‌ فلسفه‌ هیدگر یـا هیدگری‌ ‌ مفاهیم‌ دینی‌ بود و از این‌ رو مرحوم‌ آوینی‌ مستقلاً یـا شاید تحت‌ تأثیر افکار او با هیدگر اسلامـی‌ - عرفانی، آشنا شد. درون همـین‌ راستا دیگر علاقه‌مندان‌ به‌ هیدگر دینی‌ نیز که‌ اکنون‌ درون جامعه‌ ما حضور فکری‌ دارند به‌ تبعیت‌ از آموزه‌های‌ فردید به‌ بسط‌ و گسترش‌ هیدگر دینی‌ پرداخته‌ و مـی‌پردازند. گرچه‌ تمامـی‌ دوستان‌ و شاگردان‌ و دوستداران‌ فردید لزوماً مروّج‌ تفکر هیدگر دینی‌ درون جامعه‌ ما نیستند اما غالب‌ آنـها این‌ نگاه‌ به‌ هیدگر را نـه‌ تنـها مـی‌پسندند بلکه‌ ترویج‌ نیز مـی‌کنند.
نکته‌ گفتنی‌ آن‌ است‌ که‌ درون این‌ مـیان‌ شاید تاکنون‌ هیچکس‌ به‌ اندازه‌ مرحوم‌ آوینی، تفکر هیدگر را با مضامـین‌ آیـات‌ و روایـات‌ اسلامـی‌ درون آمـیخته‌ نکرده‌ است. از این‌ رو با اینکه‌ شاید درون ظاهر، حضور تفکر هیدگر درون نگرشـها و تحلیلهای‌ آوینی‌ چندان‌ به‌ نظر نرسد ولی‌ درون واقع‌ و باطن‌ امر، او عمـیقاً متأثر از فلسفه‌ هیدگر است‌ و به‌ همـین‌ دلیل‌ است‌ که‌ شاید بیش‌ از دیگران‌ تفکر آوینی‌ نیـازمند به‌ نقادی‌ و جداسازی‌ عناصر هیدگری‌ از مفاهیم‌ دینی‌ است. آوینی به‌ جهت‌ انس‌ با معارف‌ دینی‌بیش از دیگران‌ و حتی‌ بیش‌ از فردید فلسفه‌ هیدگر را با مفاهیم‌ اسلامـی‌ درآمـیخته‌ است. نگاهی‌ گذرا به‌ آثار شفاهی‌ و مکتوب‌ فردید و آوینی‌ بیـانگر مـیزان‌ حضور جدّی‌ فلسفه‌ هیدگر درون تفکر ایشان‌ است. کافی‌ است‌ که‌ به‌ تفسیرهایی‌ که‌ ایشان‌ از مفاهیمـی‌ چون‌ انتظار، موعود، ولایت، مرگ‌ آگاهی، سینما، هنر، تکنولوژی، اضطراب‌ و دلشوره، هیبت، خشیت، حیرت، مدرنیته، مقام‌ و جایگاه‌ انسان‌ درون عالَم‌ و موارد متعدد دیگری‌ که‌ فعلاً نیـاز به‌ ذکر آنـها درون اینجا نیست، نظری‌ افکنده‌ شود که تا معلوم‌ شود که‌ به‌ چه‌ مـیزان‌ ایشان‌ درون تفسیرهای‌ خود متکی‌ به‌ فلسفه‌ و نگرش‌ هیدگر هستند.3 ممکن‌ است‌ پرسیده‌ شود مگر چه‌ اشکالی‌ دارد که‌ از نگرش‌ یک‌ فیلسوف‌ درون تفسیر مفاهیم‌ دینی‌ کمک‌ گرفته‌ شود؟ و مگر درون جامعه‌ ما امروزه‌ دیگران، از فلسفه‌های‌انی‌ چون‌ کانت‌ و هگل‌ و پوپرو درون گذشته‌ ابن‌سینا و شیخ‌ اشراق‌ و ملاصدرا از فلسفه‌های‌ ارسطو و افلاطون‌ و ایران‌ باستان‌ برای‌ تفسیر و تبیین‌ مفاهیم‌ دینی‌ کمک‌ نگرفته‌ و نمـی‌گیرند؟!
پاسخ‌ اجمالی‌ به‌ این‌ پرسش‌ آن‌ است‌ که‌:
اولاً ذکر سابقه، برای‌ انجام‌ یک‌ عمل‌ منطقاً هیچ‌ ملاک‌ صحیحی‌ برای‌ اثبات‌ درستی‌ یک‌ عمل‌ نیست‌ و برای‌ اثبات‌ حقانیت‌ یک عمل‌ حتما به‌ دنبال‌ مبنای‌ دیگری‌ بود بنابراین‌ وام‌ گرفتن‌ معاصرین‌ یـا گذشتگان‌ از فیلسوفان‌ و فلسفه‌های‌ دیگر برای‌ تبیین‌ مفاهیم‌ دینی‌ و عرفانی‌ ملاک‌ معتبری‌ برای‌ ترجیح‌ یـا صحّت‌ بهره‌برداری‌ از فلسفه‌ هیدگر درون توجیـه‌ مفاهیم‌ دینی‌ و عرفانی‌ نیست.
ثانیـاً حتما ملاحظه‌ کرد که‌ آیـا واقعاً مفاهیم‌ دینی‌ که‌ توسط‌ فردید و آوینی‌ با فلسفه‌هیدگر درون آمـیخته‌ شدند. از چنان‌ ابهامـی‌ برخوردار بودند که‌ فقط‌ درون پرتو نگرش‌ فلسفی‌ هیدگر ممکن‌ بود به‌ وضوح‌ و استحکام‌ دست‌ یـابند یـا اساساً نیـازی‌ نبود که‌ بواسطهِ تفکر این‌ فیلسوف‌ به‌ تبیین‌ مفاهیم‌ دینی‌ پرداخته‌ شود. بنظر مـی‌رسد واقعاً این‌ مفاهیم‌ بدون‌ پشتوانـه‌ فلسفه‌ هیدگر نیز از چنان‌ وضوح‌ و استحکامـی‌ برخوردار هستند که‌ لازم‌ نباشد برای‌ تبیین‌ آنـها نیـازمند و متکی‌ به‌ فلسفه‌ هیدگر شویم.

ثالثاً گرچه‌ مـی‌پذیریم‌ که‌ معمولاً مطلوب‌ این‌ است‌ که‌ برای‌ تبیین‌ مفاهیم‌ دینی‌ از مفهوم‌ و فلسفه‌ غیردینی‌ وام‌ نگیریم‌ امّا عملاً چنین‌ کاری‌ ممکن‌ نیست‌ - حداقل‌ درون بخشی‌ از معارف‌ دینی‌ ممکن‌ نیست‌ - یعنی‌ تاریخ‌ اندیشـه‌ گواه‌ صادقی‌ است‌ که‌ متفکران‌ دینی‌ از تفکرات‌ و مفاهیم متفکران‌ غیردینی‌ برای‌ تبیین‌ مفاهیم‌ دینی‌ بهره‌های‌ فراوان‌‌اند. ولی‌ از این‌ سخن‌ نباید نتیجه‌ گرفت‌ که‌ درون هر موردی‌ از مفاهیم‌ دینی‌ و به‌ هر صورتی‌ از صُور ممکن‌ ما توانا یـا مجاز هستیم‌ از فلسفه‌ها و تفکرات‌ برون‌ دینی‌ برای‌ تبیین‌ مفاهیم‌ دینی‌ کمک‌ بگیریم. درون مواردی‌ ما قادر نیستیم‌ و در مواردی‌ ما مجاز نیستیم‌ فقط‌ درون محدودهِ خاصی‌ قادر و مجاز به‌ استفاده‌ از فلسفه‌ها و تفکرات‌ برون‌ دینی‌ برای‌ تبیین‌ مفاهیم‌ دینی‌ هستیم. مضافاً بر اینکه‌ حتما ملاحظه‌ کرد که‌ آیـا اساساً تفکر یـا فلسفه‌ فیلسوفی‌ مثل‌ هیدگر با مبانی‌ دینی‌ و معارف‌ دینی‌ ما سازگار است‌ یـا خیر؟ و آیـا اساساً این‌ بهره‌ گرفتن‌ها موجب‌ قلبِ مفاهیم‌ دینی‌ از معانی‌ اصلی‌ خود نمـی‌شود؟ بنظر مـی‌رسد که‌ نـه‌ تنـها - اولاً- فلسفهِ هیدگر به‌ لحاظ‌ مبنایی‌ با معارف‌ دینی‌ خصوصاً معارف‌ اسلامـی‌ سازگاری‌ ندارد بلکه‌ - ثانیـا - درون برخی‌ از موارد نیز واقعاً اگر مفهومـی‌ را که‌ او درون فلسفه‌ خودش‌ بکار‌ برای‌ تبیین‌ مفهوم‌ دینی‌ خود بکار بریم، درون واقع‌ ما مفهوم‌ دینی‌ خود را از معنی حقیقی‌اش‌ تهی‌ کرده‌ایم‌ و بعضاً به‌ نوعی‌ التقاط‌ دچار شده‌ایم. برای‌ مثال‌ درون بحث‌ از هنر دینی‌ که‌ موضوع‌ اصلی‌ این‌ نوشتار است، فلسفه‌ هیدگر علی‌رغم‌ اینکه‌ درون نگاه‌ اول‌ منـهای‌ نظر به‌ مبانی‌ آن‌ مستعد برای‌ تبیین‌ هنر دینی‌ بنظر مـی‌رسد ولی‌ واقعاً با توجه‌ به‌ مبانی‌ فکری‌ او نمـی‌توان‌ توصیفات‌ و توضیحاتی‌ را که‌ او از هنر ارایـه‌ مـی‌دهد محمل‌ مناسبی‌ برای‌ توجیـه‌ هنر دینی‌ دانست. همچنانکه‌ ذکرش‌ گذشت، هیدگر هنر اصیل‌ را انکشاف‌ حقیقت‌ و انکشاف‌ وجود مـی‌داند. اما مراد او از انکشاف‌ حقیقت‌ یـا وجود، ظهور و تجلی‌ خداوند درون قالب‌ اثر هنری‌ نیست. زیرا او حقیقت‌ وجود را غیر از خداوند مـی‌داند و اساساً قایل‌ شدن‌ به‌ خدای‌ متافیزیکی‌ و خدای‌ فیلسوفان‌ و خدای‌ ادیـان‌ را مانعی‌ درون ارتباط‌ برقرار ‌ با حقیقت‌ وجود مـی‌داند. فلسفه‌ هیدگر به‌ اقرار خودش، الحادی‌ و ضد دین‌ نیست‌ ولی‌ به‌ عقیدهِ ما نیز قطعاً یک‌ فلسفه‌ دینی‌ هم‌ نیست. او توجه‌ به‌ خدا را به‌ آن‌ صورتی‌ که‌ درون کتاب‌ مقدس‌ به‌ عنوان‌ خدای‌ خالق‌ جهان‌ مطرح‌ مـی‌شود، مانع‌ از شناخت‌ وجود مـی‌داند. او درون واقع‌ تمامـی‌ تفسیرهای‌ رسمـی‌ از خدا درون فلسفه‌های‌ مابعدالطبیعی و حتی‌ درون دین‌ مسیحیت‌ را مانع‌ از مواجهه‌ صحیح‌ با وجود مـی‌داند. او درون فلسفه‌ خود از خدا، خدایـان، قدسیـان‌ و عالم‌ قدس، شاعران‌ و متفکران‌ و نسبت‌ آنـها با پیـامبران‌ و عالم‌ قدس‌ به‌ دفعات‌ سخن‌ گفته‌ است‌ اما هیچیک‌ از این‌ سخنان‌ نتوانسته‌ است‌ به‌ فلسفه‌ او چهره‌ای‌ دینی‌ ببخشد. چرا که‌ او اساساً معتقد است‌ که تا مسئله‌ وجود حل‌ نشود نمـی‌توان‌ از خدا سخن‌ به‌ مـیان‌ آورد و البته‌ مراد او این‌ نیست‌ که‌ حتما ابتدا درون الهیـات‌ به‌ معنی‌ الاعم‌ - آنچنان‌ که‌ درون فلسفه‌ اسلامـی‌ طرح‌ مـی‌شود - تکلیف‌ وجود روشن‌ شود که تا بعداً بتوان‌ درون الهیـات‌ به‌ معنی‌الاخص‌ از خداوند سخن‌ به‌ مـیان‌ آورد. به‌ هر حال‌ چنان‌ که‌ هیدگر مـی‌خواهد و مـی‌گوید، درون فلسفه‌ او نـه‌ خدا اثبات‌ مـی‌شود و نـه‌ نفی‌ مـی‌شود بلکه‌ فقط‌ درون مورد او سکوت‌ مـی‌شود و البته‌ هیچگاه‌ حقیقت‌ وجود بعنوان‌ خدا یـا خدا بعنوان‌ حقیقت‌ وجود معرفی‌ نمـی‌شود و بلکه‌ بر تفکیک‌ این‌ دو از یکدیگر تأکید مـی‌شود. با چنین‌ اوصافی‌ چگونـه‌ مـی‌توان‌ بر مبنای‌ فلسفه‌ هیدگر به‌ توجیـه‌ و تبیین‌ هنر دینی‌ پرداخت.
طرح‌ و نقد فلسفه‌ هنر از نگاه‌ هیدگر نیـازمند یک‌ فرصت‌ مفصّل‌ و مستقل‌ دیگر است‌ اما درون این‌ نوشتار به‌ اقتضای‌ اینکه‌ از طرفی‌ او مـی‌کوشد تعریف‌ جدیدی‌ از اثر هنری‌ و هنر ارایـه‌ دهد و از طرف‌ دیگر عده‌ای‌ از معاصرین‌ ما نیز مـی‌کوشند که‌ به‌ نگاههای‌ او حال‌ و هوایی‌ دینی‌ و اسلامـی‌ ببخشند توضیح‌ مختصری‌ درون مورد تعریف‌ هنر از نگاه‌ او و نقد این‌ دیدگاه، بیـان‌ کردیم.

امکان‌ دینی‌ شدن‌ هنر!
حال، با توجه‌ به‌ مطالبی‌ که‌ از آغاز که تا کنون‌ درون باب‌ ماهیت‌ هنر ذکر کردیم‌ بنظر مـی‌رسد بستری‌ فراهم‌ شده‌ است‌ که تا قدری‌ نیز درباره‌ هنر دینی‌ و به‌ تعبیر دقیقتر امکان‌ دینی‌ شدن‌ هنر تاءمل‌ نماییم. درون ابتدای‌ سخن‌ گفتیم‌ برای‌ بحث‌ از امکان‌ دینی‌ شدن‌ هنر نیـازمند آن‌ هستیم‌ که تا تصویر مشخصی‌ از ماهیت‌ هنر یـا حقیقت‌ هنر داشته‌ باشیم‌ و از مطالبی‌ که‌ درون مورد روش‌ تعریف‌ هنر و دشواری‌های‌ دسترسی‌ به‌ ماهیت‌ هنر درون بخش‌ اول، سخن‌ گفتیم‌ معلوم‌ شد که‌ تصویر روشنی‌ از ماهیت‌ هنر وجود ندارد و هر فرد یـا گروهی‌ از فیلسوفان‌ و هنرمندان‌ و اندیشمندان، هنر را بگونـه‌ای‌ تبیین‌ کرده‌اند که‌ به‌ سختی‌ بتوان‌ به‌ توافقی‌ حتی‌ نسبی‌ درون مورد ماهیت‌ هنر و اثر هنری‌ دست‌ یـافت. بنابراین‌ براساس‌ ابهامـی‌ که‌ درون تعریف‌ هنر و هویت‌ هنر وجود دارد - و نـه‌ به‌ جهت‌ اینکه‌ توافق‌ جمعی‌ درون مورد تعریف‌ هنر وجود ندارد - منطقی‌ترین‌ سخن‌ درون باب‌ هنر دینی‌ آن‌ است‌ که‌ مفهوم‌ هنر دینی‌ نیز هنوز درون هاله‌ای‌ از ابهام‌ قرار دارد. بحث‌ فنی‌ و دقیق‌ فلسفی‌ درون مورد هنر دینی‌ آن‌ هنگامـی‌ مـیسر است‌ که‌ حقیقت‌ هنر برای‌ ما مکشوف‌ شده‌ باشد و چطور مـی‌توان‌ درون حالی‌ که‌ ماهیت‌ هنر هنوز درون ابهام‌ است‌ هنر دینی‌ را با وضوح‌ تمام‌ تشریح‌ کرد؟! البته‌ اگر مجاز باشیم‌ که تا حدّ بیشتری‌ فیلسوفانـه‌ سخن بگوییم، ابهام‌ اصطلاح‌ هنر دینی‌ را نـه‌ فقط‌ از ناحیـهِ مبهم‌ بودن‌ ماهیت هنر بلکه‌ از جهت‌ ابهام‌ درون تعریف‌ دین‌ نیز حتما دانست. یعنی‌ چون‌ هم‌ هنر و هم‌ دین به‌ لحاظ‌ فلسفی‌ تعریف‌ روشنی‌ ندارند، نباید انتظار داشت‌ اصطلاح‌ هنر دینی‌ نیز از وضوح‌ و شفافیت‌ برخوردار باشد. ولی‌ با تمام‌ این‌ اوصاف‌ چون‌ نمـی‌خواهیم‌ صرفاً براساس‌ تبیینی‌ فلسفی‌ از حقیقت‌ هنر و دین، هنر دینی‌ را توضیح‌ دهیم، مـی‌توان‌ از منظری‌ غیرفلسفی‌ نیز به‌ تدقیق‌ درون باب هنر دینی‌ پرداخت. درون همـین‌ راستا کوشش‌ مـی‌شود صورت‌ مسئله‌ را بگونـه‌ای‌ دیگر طرح‌ شود و البته‌ طرح‌ مسئله‌ به‌ این‌ صورت‌ گرچه‌ شامل‌ هنر دینی‌ مـی‌شود ولی‌ اختصاصی‌ به‌ هنر دینی‌ نیز ندارد. پرسش‌ و مسئله‌ این‌ است‌ که‌ ملاک‌ و مـیزان‌ دینی‌ شدن‌ علوم و امور مختلف‌ چیست؟ ادراکات‌ و آگاهیـهای‌ ما درون چه‌ صورتی‌ متصف‌ به‌ دینیّت‌ مـی‌شوند؟
واقعیت‌ خارجی‌(fact) درون چه‌ صورتی‌ متصف‌ به‌ دینی‌ بودن‌ مـی‌شود؟ مثلاً فرهنگ، یـا حکومت‌ یـا یک‌ اثر هنری‌ به‌ عنوان‌ واقعیـات‌ خارجی‌ بر چه‌ اساسی‌ دینی‌ محسوب‌ مـی‌شوند؟
با این‌ ترتیب‌ وقتی‌ مـی‌پرسیم‌ ملاک‌ دینی‌ شدن‌ علوم و امور مختلف‌ چیست؟ مراد از علوم آن‌ چیزهایی‌ است‌ که‌ صرفاً از جنس‌ دانش‌ و آگاهی‌ به‌ معنای‌ عام‌ آن‌ هستند مثل‌ فلسفه، جامعه‌شناسی، روانشناسی‌ و مراد از امور ، واقعیت‌های‌ خارجی‌ای‌ مثلِ اثر هنری‌ یـا حکومت‌ یـا فرهنگ‌ هستند.
در پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ چهار نگرش‌ قابل‌ طرح‌ است‌ و البته‌ این‌ چهار دیدگاه‌ بر اساس‌ حصر عقلی‌ نیست، وای‌ بسا بتوان‌ نگرشـهای‌ دیگری‌ را به‌ آن‌ افزود.
دیدگاه اول . هر دانشی‌ یـا واقعیتی‌ درون مـیان‌ جامعه‌ دینداران‌ متولد شود از آن‌ حیث‌ که‌ توسط‌ متدینین‌ تولید شده‌ است‌ مـی‌تواند متصف‌ به‌ وصف‌ دینی‌ شود بنابراین‌ وقتی‌ مـی‌گوییم، هنر دینی، حکومت‌ دینی‌ یـا جامعه‌شناسی‌ دینی‌ و فلسفه‌ دینی‌ یعنی هنر و فرهنگ‌ و جامعه‌شناسی‌ و فلسفه‌ای‌ که‌ توسط‌ دینداران‌ و مسلمـین‌ بوجود آمده‌ است.
ولی‌ بنظر مـی‌رسد این‌ ملاک‌ برای‌ دینی‌ شدن‌ یـا دینی‌ توصیف‌ ‌ علم‌ یـا اثر خارجی‌ کافی‌ نیست‌ فرض‌ کنید جامعه‌ دینداران، حکومت‌ دیکتاتوری‌ را پذیرفتند آیـا مـی‌توان‌ به‌ صرف‌ اینکه‌ ایشان‌ چنین‌ حکومتی‌ را پسندیده‌اند، این‌ حکومت‌ را مصداقی‌ از حکومت‌ دینی‌ و اسلامـی‌ نامـید؟ خیر زیرا چنین‌ حکومتی‌ منطبق‌ بر ویژگیـها و شاخصه‌های‌ حکومت‌ اسلامـی‌ نیست.
همچنین‌ است‌ درون مورد اثر هنری‌ و موارد دیگر یعنی‌ هر اثری‌ که‌ درون جامعه‌ دینی‌ توسط‌ هنرمندان‌ دینی‌ تولید مـی‌شود لزوماً دینی‌ و اسلامـی‌ نیست.انی‌ تصور کرده‌اند هنر اسلامـی‌ آن‌ است‌ که‌ توسط‌ هنرمند مسلمان‌ تولید مـی‌شود و هر چه‌ که‌ از ذهن‌ و ضمـیر و دست‌ و زبان‌ چنین‌ هنرمندی‌ بتراود دینی‌ و اسلامـی‌ است. اما حقیقت‌ خلاف‌ این‌ است‌ زیرا مسلمـین‌ و دینداران‌ و از جمله‌ هنرمندان‌ مسلمان‌ پیش‌ از هر چیزی‌ آدم‌ هستند و آدمـیان‌ همان‌ موجوداتی‌ هستند که‌ آمـیخته‌ به‌ خطا و آلوده‌ به‌ گناه‌ هستند، درون اینصورت‌ با چه‌ اطمـینانی‌ مـی‌توان‌ گفت‌ هر چه‌ که‌ درون دامن‌ هنرمندان‌ یـا عالمان‌ و اندیشمندان‌ مسلمان‌ پرورش‌ بیـابد، اسلامـی‌ و دینی‌ است. ولو اینکه‌ درمجموع‌ این‌ آدمـیان‌ را آراسته‌ به‌ آداب‌ و رفتار و دینی‌ بدانیم‌ اما لزوماً فرآورده‌های‌ فکری‌ و عملی‌ ایشان‌ سازگار با شاخصه‌های‌ بینش‌ و نگرش‌ اسلامـی‌ و دینی‌ نیست. گرچه‌ امکان‌ سازگاری‌ آن‌ نیز منتفی‌ نیست. بنابراین‌ درون یک‌ نگاه‌ کلی، اگر افکار و آثار تولید شده‌ درون جامعه‌ دینی‌ و اسلامـی‌ مـی‌تواند به‌ پسوند اسلامـی‌ و دینی‌ موصوف‌ شود بدین‌ است‌ معنی‌ که‌ آن‌ آثار و افکار را محصول‌ فعالیت‌ دینداران‌ بدانیم‌ و نـه‌ لزوماً منطبق‌ بر ضوابط‌ بینش‌ دینی.
دیدگاه دوم. ملاک‌ دیگری‌ که‌ برای‌ دینی‌ محسوب‌ ‌ یک‌ دانش‌ یـا واقعیت‌ خارجی‌
- و مثلاً درون اینجا برای‌ اثر هنری‌ - مـی‌توان‌ ذکر کرد این‌ است‌ که‌ اگر اسلام‌ درون مورد آن‌ موضوع، هدایت‌ و سخنی‌ اصالتاً داشته‌ باشد، آن‌ دانش‌ یـا واقعیت‌ خارجی‌ اسلامـی‌ و دینی‌ است.
بر اساس‌ این‌ نگرش، اسلامـی‌ و دینی‌ بودن‌ یک‌ علم‌ یـا واقعیت‌ خارجی‌- و مثلاً درون اینجا یک‌ اثر هنری‌ - بر اساس‌ اینکه‌ از آن‌ موضوع‌ درون متون‌ دینی‌ سخن‌ گفته‌ شده‌ باشد مورد ارزیـابی قرار مـی‌گیرد. اگر مـی‌گوییم‌ علم‌ اخلاق‌ اسلامـی‌ یـا فقه‌ و حقوق‌ اسلامـی‌ یـا جهان‌بینی‌ اسلامـی‌ و دینی‌ همـهِ این‌ تعابیر درست‌ است‌ زیرا که‌ بخش‌ قابل‌ ملاحظه‌ای‌ از دین‌ اسلام‌ به‌ مباحث‌ اخلاقی‌ پرداخته‌ است‌ یـا بخش‌ مـهمـی‌ از معارف‌ دینی‌ پیرامون‌ مسائل‌ فقهی‌ و حقوقی‌ است‌ و اگر مـی‌گوییم‌ هنر اسلامـی، منظور هنرهایی‌ مثل‌ نقاشی‌ و مجسمـه‌سازی‌ و موسیقی‌ است‌ که‌ اسلام درون مورد آنـها بطور مشخص‌ هدایت‌ کرده‌ و سخن‌ گفته‌ است.
یک‌ نکته‌ نیز درون تکمـیل‌ این‌ دیدگاه‌ بیـافزاییم‌ و آن‌ این‌ است‌ که‌ اشاره‌ کردیم‌ اگر اسلام‌ درون موضوعی‌ اصالتاً سخن‌ داشته‌ باشد، مـی‌توان‌ آن‌ موضوع‌ را اسلامـی‌ و دینی‌ نامـید. زیرا مباحث‌ و موضوعات‌ بسیـاری‌ درون منابع‌ و متون‌ دینی‌ مطرح‌ شده‌ است‌ که‌ اصالتاً مورد نظر نبوده‌اند بلکه‌ به‌ تناسب‌ بحث، از یک‌ موضوع فرعی‌ نیز سخن‌ به‌ مـیان‌ آمده‌ است‌ از این‌ رو درون چنین‌ مواردی‌ که‌ اصالتاً از موضوعی‌ سخن‌ گفته‌ نشده‌ است‌ آن‌ موضوع‌ را به‌ صرف‌ اینکه‌ درون متون دینی‌ از آن‌ نامـی‌‌ شده‌ است‌ نمـی‌توان‌ دینی‌ و اسلامـی‌ نامـید. این‌ دیدگاه‌ نیز دارای‌ نقائص‌ و ابهاماتی‌ است‌ که‌ حداقل‌ که تا مادامـی‌ که‌ این‌ نقائص‌ و ابهامات‌ زدوده‌ نشود نمـی‌توان‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ دیدگاه‌ مقبول‌ و صحیح‌ یـاد کرد. اولاً بر اساس‌ این‌ دیدگاه‌ چون‌ موضوعات‌ بسیـاری‌ وجود خواهند داشت‌ که‌ اسلام‌ درون مورد آنـها نـه‌ اصالتاً و نـه‌ بطور فرعی‌ سخن‌ گفته‌ است‌ این‌ موضوعات‌ نمـی‌توانند موصوف‌ به‌ وصف‌ دینی‌ و اسلامـی‌ شوند. بنابراین‌ ما با روند رو به‌ رشدی‌ از موضوعات‌ درون برابر خود مواجه‌ خواهیم‌ شد کـه هیچگاه‌ نمـی‌توانیم‌ درون مورد اسلامـی‌ شدن‌ یـا اسلامـی‌ بودن‌ آن‌ها قضاوت‌ و داوری‌ کنیم.
ثانیـاً مفهوم‌ اصالتاً احتیـاج‌ به‌ توضیح‌ و تدقیق‌ بیشتر دارد. گفتیم‌ که‌ اگر راجع‌ به‌ موضوعی، اسلام‌ بطور اصالی‌ سخن‌ گفته‌ باشد آن‌ موضوع‌ یـا علم‌ یـا واقعیت‌ مـی‌تواند اسلامـی‌ محسوب‌ شود اما نکته‌ این‌ است‌ که‌ بطور اصالتاً سخن‌ گفتن‌ یعنی‌ چه؟ مثلاً برای‌ اینکه‌ علم‌ اخلاق‌ اسلامـی‌ داشته‌ باشیم، ملاک‌ اینکه‌ اسلام‌ اصالتاً مباحث‌ اخلاقی‌ را مطرح‌ کرده است‌ چیست؟ آیـا اگر به‌ موضوع ، روش و غایت یک‌ علم‌ درون اسلام‌ اشاره‌ شد آن‌ علم‌ اسلامـی‌ محسوب‌ مـی‌شود ولو اینکه‌ مسائل‌ آن‌ علم‌ مورد توجه‌ قرار نگرفته‌ باشد؟ یـا اینکه‌ اگر به‌ لحاظ‌ کمـیّت‌ ، حجم‌ فراوانی از مسائل‌ علم‌ اخلاق‌ درون تفکر اسلامـی‌ مطرح‌ شد مـی‌توان‌ به‌ علم‌ اخلاق‌ اسلامـی، قایل‌ شد - گذشته‌ از اینکه‌ نمـی‌دانیم‌ مـیزان‌ فراوان بودن‌ چه‌ اندازه‌ است‌ - ولو اینکه‌ ساختار و پیکره‌ اصلی‌ آن‌ علم‌ درون اسلامـی‌ پی‌ریزی‌ نشده‌ باشد؟ یـا اینکه‌ حتما هم‌ به‌ ساختار آن‌ علم‌ و هم‌ به‌ مسائل‌ آن‌ علم‌ اشاره‌ شده‌ باشد؟!
خلاصه‌ اینکه‌ اگر که تا چه‌ مـیزان و به‌ چه‌ صورتی از یک‌ علم‌ یـا واقعیت خارجی‌ درون اسلام‌ سخن‌ گفته‌ شده‌ باشد مجاز هستیم‌ آنرا اسلامـی‌ و دینی‌ محسوب‌ کنیم؟ این‌ پرسشی‌ است‌ که‌ که تا وقتی‌ بطور کامل‌ و دقیق‌ پاسخ‌ آن‌ روشن‌ نشود نمـی‌توان‌ از دیدگاه‌ دوم‌ به‌ عنوان‌ دیدگاهی‌ مطلوب‌ برای‌ دینی‌ و اسلامـی‌ ‌ موضوعات‌ یـاد کرد.
دیدگاه‌ سوم. بر اساس‌ این‌ دیدگاه‌ ملاک‌ دینی‌ و اسلامـی‌ بودن‌ یک‌ هنر یـا هر واقعیت‌ دیگری‌ آن‌ است‌ که‌ آن‌ موضوع با جهان‌بینی‌ و ارزشـهای‌ اسلامـی‌ و دینی‌ تعارض‌ نداشته‌ باشد. همـین‌ که‌ آن‌ موضوع‌ با بینش‌ و ارزش‌ اسلامـی‌ تعارض‌ و ضدیّت‌ نداشت‌ یعنی‌ به‌ نحوی‌ آن‌ موضوع‌ مورد تأیید اسلام‌ است‌ و بنابراین‌ آن‌ موضوع‌ - علم‌ با شد یـا هنر یـا هر چیز دیگر - دینی‌ و اسلامـی‌ محسوب‌ مـی‌شود.
به‌ نظر مـی‌رسد چنین‌ ملاک‌ یـا چنین‌ شرطی، برای‌ دینی‌ انگاشتن‌ یک‌ موضوع‌ لازم‌ است‌ اما کافی‌ نیست. زیرا بین‌ دینی‌ و ضدّ دین‌ دانستن‌ یک‌ موضوع‌ منطقه‌ وسیعی‌ به‌ نام‌ غیر دینی وجود دارد که‌ مانع‌ از درست‌ و کافی‌ دانستن‌ دیدگاه‌ سوم‌ مـی‌شود. یعنی‌ به‌ صرف‌ اینکه‌ موضوعی‌ با دین‌ تعارض‌ نداشت‌ آن‌ موضوع‌ دینی‌ نمـی‌شود حداکثر مـی‌توان‌ گفت، ضدّ دین‌ نیست‌ اما لزوماً دینی‌ هم‌ نیست. ما برای‌ دینی‌ دانستن‌ یک‌ موضوع‌ به‌ چیزی‌ بیش‌ از عدم‌ تعارض‌ آن‌ موضوع‌ - حال چه‌ از مقوله‌ علم باشد یـا از مقوله‌ واقعیـات‌ خارجی‌ مثل‌ فرهنگ‌ و حکومت‌ و هنر و غیره‌ - با دین‌ نیـازمند هستیم‌ و بر همـین‌ اساس‌ است‌ که‌ مـی‌گوییم عدم‌ تعارض‌ یک‌ موضوع‌ با دین‌ شرط‌ لازم‌ دینی‌ شدن‌ آن‌ موضوع‌ است‌ اما کافی‌ نیست.
دیدگاه‌ چهارم. م لاک‌ دینی‌ بودن‌ یک‌ موضوع‌ آن‌ است‌ که‌ نـه تنـها آن‌ موضوع‌ تعارضی‌ با دین‌ نداشته‌ باشد بلکه‌ کاملاً با اه، مبانی، بینش‌ و ارزشـهای‌ دینی - اسلامـی‌ سازگار باشد. این‌ دیدگاه‌ علاوه‌ بر اینکه‌ کاستیـهای‌ سه‌ دیدگاه‌ پیشین‌ را ندارد درون توجیـه‌ دینی‌ بودن‌ یک‌ موضوع‌ نیز نسبت‌ به‌ دیدگاههای‌ قبل، تواناتر به‌ نظر مـی‌رسد.
کاستی‌ دیدگاه‌ اول این‌ بود که‌ هر چه‌ را کـه در سرزمـین‌ دینداران‌ مـی‌رویید دینی‌ مـی‌پنداشت‌ اما این‌ دیدگاه‌ چهارم‌ فقط‌ به‌ شرط‌ آنکه‌ موضوعی‌ متناسب‌ با بینش‌ و ارزشـهای‌ اسلامـی‌ باشد آنرا دینی‌ مـی‌داند.
کاستی‌ دیدگاه‌ دوم‌ این‌ بود که‌ لزوماً حتما از یک‌ موضوع‌ درون دین‌ سخن‌ گفته‌ مـی‌شد که تا بتوانیم‌ آن‌ موضوع‌ را به‌ وصف‌ دینیّت متصّف‌ کنیم. اما این‌ دیدگاه‌ چهارم‌ مـی‌گوید لزوماً دین، نمـی‌باید از یک‌ موضوع‌ بطور سلبی‌ یـا ایجابی‌ سخن‌ گفته‌ باشد که تا بتوانیم‌ آنرا دینی‌ بدانیم‌ همـین‌ مقدار که‌ آن‌ موضوع‌ با بینش‌ و ارزشـهای‌ اسلامـی‌ سازگاری‌ و همسویی‌ و هماهنگی‌ داشته‌ باشد، کافی‌ است‌ که تا آن‌ موضوع‌ را دینی‌ بنامـیم.
کاستی‌ دیدگاه‌ سوم‌ این‌ بود که‌ عدم‌ تعارض‌ یک‌ موضوع‌ با دین‌ را شرط‌ کافی‌ برای‌ دینی‌ بودن‌ آن‌ موضوع‌ مـی‌دانست‌ و حال‌ اینکه‌ این‌ شرط‌ برای‌ دینی‌ ‌ لازم‌ بود اما کافی‌ نبود.
با این‌ توضیحات‌ معلوم‌ شد که‌ دیدگاه‌ چهارم‌ نسبتاً از سه‌ دیدگاه‌ دیگر درون توجیـه‌ و تبیین‌ ملاک‌ دینی‌ بودن‌ یک‌ موضوع‌ تواناتر است. اما درون عین‌ حال‌ به‌ یـاد داشته‌ باشیم که‌ مـی‌گوییم‌ نسبتاً تواناتر است‌ و این‌ بدان‌ معنی‌ است‌ که‌ این‌ دیدگاه‌ به‌ سهم‌ خود نیز دارای‌ کاستی‌ و ابهام‌ است. از جمله‌ ابهامات‌ اساسی‌ دیدگاه‌ چهارم‌ این‌ است‌ که‌ معنی‌ دقیق‌ و مضبوط‌ سازگاری‌ با بینش‌ و ارزشـهای‌ اسلامـی چیست؟ این‌ سازگاری‌ با دین‌ را ملاک‌ دینی‌ شدن‌ یـادینی‌ بودن‌ یک‌ موضوع‌ دانستیم‌ اما درون چه‌ صورتی‌ مـی‌گوییم‌ یک‌ موضوع‌ از مقوله‌ علم‌ باشد یـا هنر و فرهنگ‌ و غیره‌ - با دین‌ سازگار است؟ و به‌ تعبیر دقیقتر ملاک‌ سازگاری‌ چیست؟
آیـا حتما لزوماً از آن‌ موضوع‌ درون دین‌ سخن‌ رفته‌ باشد که تا بتوانیم‌ تشخیص‌ دهیم‌ آن‌ موضوع‌ با دین‌ سازگار است‌ یـا خیر؟ اگر از موضوع‌ درون دین‌ سخن‌ نرفته‌ باشد ولی‌ با روح‌ کلی عقاید و ارزشـهای‌ دینی‌ هماهنگ‌ باشد کافی‌ است‌ که تا آن‌ موضوع‌ را دینی‌ بدانیم؟ درون این‌ حالت‌ واقعاً مراد از هماهنگی‌ با روح‌ کلی‌ دین چیست؟ تعبیر روح‌ کلی‌ تعبیر چندان‌ واضح‌ و روشنی‌ نیست؟ آیـا روح‌ کلی‌ دین‌ عبودیت‌ و بندگی‌ خداوند است؟ آیـا روح‌ کلی‌ دین‌ توجه‌ به‌ جهان‌ غیب‌ و ماوراء طبیعت‌ یـا آخرت‌ است‌ آیـا روح‌ کلی‌ دین‌ تمامـی‌ این‌ موارد مذکور است؟ که‌ با یکدیگر مانعه`الجمع‌ نیستند؟ بالاخره‌ سازگاری‌ یک‌ موضوع‌ دین‌ به‌ چه‌ معناست؟
با توجه‌ به‌ نقد کوتاهی‌ که‌ درون مورد دیدگاه‌ چهارم‌ بیـان‌ شد و از ابهام‌ ملاک‌ سازگاری سخن‌ گفتیم؟ اما درون عین‌ حال‌ شاید همچنان‌ به‌ نظر برسد که‌ این‌ نگرش‌ از سه‌ نگاه‌ پیشین‌ قابل‌ دفاع‌تراست‌ و همچنان‌ مـی‌توان‌ مفهوم‌ سازگاری‌ را به‌ گونـه‌ای‌ توضیح‌ داد که‌ بر اساس‌ آن‌ بتوان‌ درون مورد دینی‌ بودن‌ یک‌ موضوع‌ قضاوت‌ کرد.
بی‌ تناسب‌ نیست‌ که‌ درون اینجا یـادی‌ از مرحوم‌ مطهری‌ شود و دیدگاه‌ ایشان‌ نیز درون باب‌ ملاک‌ علم‌ مفید از دیدگاه‌ اسلام‌ بیـان‌ شود ایشان‌ درون موارد مختلف4 به‌ هنگام‌ بحث‌ از علم‌ واجب‌ یـا علم‌ مفید و نافع‌ از دیدگاه‌ اسلام‌ سخنی‌ را از غزالی‌ نقل‌ کرده‌اند و آن‌ سخن‌ را برای‌ توضیح‌ علم‌ مفید و واجب‌ از دیدگاه‌ اسلام‌ کافی‌ دانسته‌اند. درون پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ که‌ علم‌ واجب‌ و نافعی‌ که‌ درون روایـات‌ اسلامـی‌ به‌ فراگیری‌ آن‌ سفارش‌ شده‌ است‌ چیست؟ غزالی‌ سخنی‌ دارد که‌ فیض‌ کاشانی‌ هم‌ آن‌ را تاءیید مـی‌کند. غزالی‌ مـی‌گوید علمـها بر دو قسم‌ هستند. بعضی‌ از علمـها ذاتاً درون اسلام‌ هدف‌ هستند و از این رو واجب‌اند مثل‌ شناخت‌ خداوند اما برخی‌ از علوم، خودشان‌ هدف‌ نیستند بلکه‌ آن‌ علم‌ وسیله‌ است‌ که تا یکی‌ از اه‌ اسلام‌ را تأمـین‌ کند.
مرحوم‌ مطهری‌ مـی‌گوید بنابراین‌ درون اسلام‌ یـا یک‌ علم‌ هدف‌ است‌ یـا مقدمـه‌ است‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ یک‌ هدف‌ هر کجا که‌ علمـی‌ خودش‌ هدف‌ است‌ فراگیری‌ آن‌ واجب‌ است‌ مثل‌ اصول‌ عقاید و هر جا که‌ خودش‌ هدف‌ نیست، اگر وصول‌ بـه هدفی‌ از هدفهای‌ اسلامـی‌ متوقف‌ بر آن‌ باشد، آن‌ علم‌ از باب‌ مقدمـه‌ واجب، واجب‌ مـی‌شود.
ایشان‌ مـی‌گویند یـاد گرفتن‌ عقاید اسلامـی‌ واجب‌ عینی‌ است‌ و یـادگیری علم‌ طبابت‌ یـا علم‌ تجارت‌ واجب‌ کفایی‌ است‌ زیرا جامعه‌ اسلامـی‌ نیز به‌ سهم‌ خود به‌ علومـی‌ مانند پزشکی‌ یـا اقتصاد و تجارت‌ و مانند آن‌ نیـاز دارد.
حال‌ ربط‌ سخن‌ مرحوم‌ با بحث‌ حاضر این‌ است‌ که‌ آیـا مـی‌توان‌ گفت‌ از نظر ایشان‌ ملاک‌ دینی‌ بودن‌ یک‌ علم‌ آن‌ است‌ که‌ یـا خود آن‌ علم‌ استقلالاً درون اسلام‌ مطلوب‌ باشد و یـا مقدمـه‌ رسیدن‌ به‌ یکی‌ از اه‌ اسلامـی‌ باشد؟
به‌ نظر مـی‌رسد از اختلاف‌ درون تعابیر که‌ بگذریم‌ تبیین‌ مرحوم‌ مطهری‌ از علم‌ مطلوب‌ اسلام، به‌ نگرش‌ چهارم‌ از نگرشـهایی‌ که‌ بیـان‌ کردیم‌ نزدیک‌تر است‌ - گرچه‌ با آن‌ نگرش‌ تفاوتهایی‌ هم‌ دارد - یعنی‌ ایشان‌ نیز علمـی‌ را اسلامـی‌ و دینی‌ مـی‌دانند که‌ یـا اصل‌ آن علم فی‌ حدّ ذاته‌ درون اسلام‌ مورد توصیـه‌ قرار گرفته‌ باشد یـا آن‌ علم‌ بر اساس‌ سازگاری‌ با بینش‌ و ارزشـهای‌ اسلامـی‌ مورد تأیید دین‌ قرار گرفته‌ باشد. ایشان‌ این‌ نگرش‌ را درون قالب‌ تعبیر واجب‌ نفسی‌ و واجب‌ کفایی‌ بیـان‌ کرده‌اند البته‌ واضح‌ است‌ که‌ ایشان صورت‌ مسئله‌ را به‌ گونـه‌ای‌ متفاوت‌ از آنچه‌ که‌ ما درون اینجا مطرح‌ کرده‌ایم، بیـان‌ نموده‌اند. پرسش‌ اصلی‌ ما این‌ است‌ که‌ ملاک‌ دینی‌ بودن‌ یک‌ علم‌ - و واقعیت‌ خارجی‌ - چیست؟
پرسش‌ ایشان‌ این‌ است‌ که‌ از نظر اسلام‌ فراگیری‌ چه‌ علمـی‌ واجب‌ است‌ یـا چه‌ علمـی‌ نافع‌ و مفید است؟ اما همانطور که‌ گفتیم‌ از اختلاف‌ درون تعابیر که‌ بگذریم‌ پرسش‌ مرحوم‌ مطهری‌ قابل‌ تأویل به‌ پرسش‌ قبلی‌ است‌ علاوه‌ بر اینکه‌ پرسش‌ اول‌ فراگیرتر از پرسش‌ مرحوم مطهری‌ است‌ زیرا فقط‌ شامل‌ علم‌ نمـی‌شود و واقعیتهای‌ خارجی‌ را نیز درون بر مـی‌گیرد.
با این‌ اوصاف‌ درون مجموع‌ مـی‌توان‌ گفت‌ علمـی‌ اسلامـی‌ و دینی‌ است‌ که‌ اسلام‌ و دین‌ درون مورد آن‌ نظر مثبت‌ و مساعد داشته‌ باشد.
اما برخی از این‌ علوم‌ اصالتاً مطلوب‌ هستند و برخی‌ چون‌ وسیله‌ای‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ اه‌ و ارزشـهای‌ اسلامـی‌ هستند مطلوب‌ مـی‌شوند. به‌ تعبیر دیگر برخی‌ از این‌ علوم‌ درون متون‌ دینی‌ بطور مشخص‌ و جدّی‌ مورد اعتماد قرار گرفته‌اند مثل‌ جهان‌شناسی‌ و خداشناسی‌ و اخلاق‌ و حقوق‌ و برخی‌ بطور مشخص‌ و مفصّل‌ مورد توجه‌ قرار نگرفته‌اند اما چون‌ وسیله‌ای‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ اه‌ اسلامـی‌ هستند واجب‌ و دینی‌ قلمداد مـی‌شوند.
چنانکه‌ ملاحظه‌ مـی‌شود یک‌ علم‌ فی حدّذاته‌ مطلوب‌ است‌ و دین‌ مستقلاً به‌ تبیین‌ آن‌ پرداخته‌ است‌ مانند خداشناسی‌ و یک‌ علم‌ مستقلاً مطلوب‌ نیست‌ اما چون‌ مقدمـه‌ رسیدن‌ به‌ یک‌ امر واجب‌ است، آن‌ علم‌ واجب‌ و لذا دینی‌ و اسلامـی‌ است. مثل‌ یـادگیری‌ علم‌ فیزیک‌ و شیمـی‌ درون جهت‌ رسیدن‌ به‌ خودکفایی‌ اقتصادی‌ جامعه‌ اسلامـی یـا درون جهت‌ مبارزه‌ با دشمنان‌ جامعه‌ اسلامـی‌. اما آنچه‌ که‌ درون نقد نگرش‌ مرحوم‌ مطهری‌ و تفاوت‌ آن‌ با دیدگاه‌ چهارم‌ مـی‌توان‌ گفت‌ این‌ است‌ که‌ اولاً این نگرش‌ بیشتر بر پایـه‌ نگاه‌ فقهی‌ مـی‌کوشد دینی‌ و غیردینی‌ بودن‌ یک‌ علم‌ را توجیـه‌ کند درون حالیکه‌ آن‌ دیدگاه‌ چهارم‌ خود را محصور درون نگرش‌ فقهی‌ نمـی‌کرد و فراتر از زاویـه‌ فقهی‌ به‌ تعیین‌ ملاک‌ دینی‌ بودن‌ مـی‌پرداخت‌ ثانیـاً آیـا دینی‌ بودن‌ یـا دینی‌ شدن‌ علم‌ فیزیک‌ و شیمـی‌ و مانند آن‌ با دینی‌ بودن‌ علم‌ به‌ خدا و پیـامبران‌ و... به‌ یک‌ معنی‌ هستند؟ علم‌ به‌ خداوند و پیـامبران‌ و ملایک‌ و غیره‌ چون‌ درون متون‌ دینی‌ از آن‌ سخن‌ گفته‌ شد و در عین‌ حال‌ مستقلاً مطلوب‌ هستند دینی‌ محسوب‌ مـی‌شدند اما علومـی‌ مثل‌ فیزیک و شیمـی‌ با اینکه‌ درون دین‌ سخنی‌ از آنـها نرفته‌ است‌ اما به‌ صرف‌ اینکه‌ مـی‌توانند درون مسیر اه‌ اسلامـی‌ قابل‌ استفاده‌ شوند علومـی‌ دینی‌ و واجب‌ از نظر دین‌ محسوب‌ مـی‌شوند. چنانکه‌ ملاحظه‌ مـی‌شود مـیان‌ این‌ دو نوع‌ از مطلوبیّت‌ علم‌ تفاوت‌ است‌ یعنی‌مـیان‌ علمـی‌ که‌ مستقلاً مطلوب‌ دین‌ است‌ واز این‌ رو دین‌ درون باب‌ آن‌ بطور مشخص‌ و روشن‌ سخن‌ گفته‌ است‌ و علمـی‌ که‌ از باب‌ مقدمـهِ رسیدن‌ به‌ یک‌ هدف‌ دیگر مطلوب‌ است‌ و لذا درون مورد آن‌ سخن‌ جدّی‌ گفته‌ نشده‌ است.
به‌ تعبیر دیگر هم‌ علم‌ نوع‌ اول، دینی‌ و مطلوب‌ است‌ و هم‌ علم‌ نوع‌ دوم‌ دینی‌ و مطلوب‌ است‌ ولی‌ علم‌ دینی‌ نوع‌ اول‌ بـه دیدگاه‌ دوم‌ از دیدگاههای‌ چهارگانـه‌ پیشین‌ نزدیک‌تر است‌ چون‌ درون این‌ دو نگرش‌ ملاک، توصیـه‌ مشخص‌ و مستقل دین‌ به‌ آن‌ علم‌ است‌ و علم‌ دینی‌ نوع دوم‌ به‌ دیدگاه‌ چهارم، نزدیکتر است‌ چون‌ درون این‌ دو نگرش‌ نیز ملاک، تایید غیر مستقیم‌ و سازگاری‌ آن‌ علم‌ با اه‌ دین‌ است. بنابراین‌ درون اینجا ملاک‌ دینی‌ بودن‌ و معنی‌ دینی‌ بودن‌ یک‌ علم‌ گرچه‌ نزد مرحوم‌ مطهری‌ به‌ عنوان‌ یک‌ مبنا بیـان‌ شده‌ است‌ اما واقعاً به‌ دو مبنای‌ متفاوت‌ تعلق‌ دارند.
در اینصورت‌ آیـا مـی‌توان‌ گفت‌ مبنای‌ اول‌ و دوم‌ یـا به‌ تعبیر دیگر بنابر تقسیم‌ بندی‌ ما دیدگاه‌ دوم‌ و چهارم‌ با یکدیگر تفاوتی‌ ندارند. گویی‌ دینی‌ شدن‌ و یـا دینی‌ انگاشتن‌ یک‌ علم‌ با یک‌ مبنا راست‌ نمـی‌آید و در هر زمـینـه‌ و بستری‌ حتما از مبنای‌ خاص‌ آن‌ بستر کمک‌ گرفت‌ درون چنین‌ وضعیتی‌ چگونـه‌ مـی‌توان‌ اصول‌ عقاید را به‌ همان‌ مـیزان‌ و معنا دینی‌ و واجب‌ دانست که‌ فیزیک‌ و شیمـی‌ را درون برهه‌ای‌ از زمان‌ دینی‌ و اسلامـی‌ مـی‌دانیم؟ گویی‌ دینی‌ شدن‌ درون اینجا تبدیل‌ به‌ یک‌ لفظ‌ مشترک‌ و مشترک‌ لفظی‌ شده‌ است‌ که‌ دارای‌ معانی‌ متفاوت‌ است؟ و حداقل‌ بطور یکسان‌ و به‌ یک‌ مـیزان‌ علم‌ شناخت‌ خدا با علم‌ تجارت‌ به‌ عنوان‌ مقدمـه‌ رسیدن‌ به‌ یکی‌ از مقاصد اسلامـی، دینی‌ و اسلامـی‌ نیستند.
آنچه‌ که‌ بطور اجمال‌ مـی‌توان‌ از مطالب‌ مطروحه‌ درون باب‌ ملاکهای‌ دینی‌ شدن‌ یک‌ علم‌ یـا واقعیت‌ خارجی‌ نتیجه‌ گرفت‌ این‌ است‌ که‌ به‌ سختی‌ بتوان‌ به‌ یک‌ ملاک‌ واحدی‌ دسترسی‌ پیدا کرد که‌ درون همـهِ موضوعات‌ بتوان‌ بر اساس‌ آن، علم‌ یـا واقعیت‌ دینی‌ را از غیر دینی‌ متمایز و ارزیـابی‌ کرد. حداقل‌ این‌ است‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از نگرشـهای‌ چهارگانـه‌ پیشین‌ و نیز نگرش‌ مرحوم‌ مطهری‌ درون همـه‌ جا به‌ تنـهایی‌ نمـی‌تواند ملاک‌ کافی‌ و کاملی‌ برای‌ تشخیص‌ علم‌ یـا واقعیت‌ دینی‌ از غیر آن‌ باشد گرچه‌ که‌ برخی‌ از آن‌ نگرشـها مثل‌ نگرش‌ دوم‌ و چهارم‌ از قوّت‌ و توانایی‌ بیشتری‌ برای‌ ارزیـابی‌ دینیّت‌ علوم‌ و پدیده‌های‌ خارجی‌ برخوردار هستند ولی‌ درون مجموع‌ هر یک‌ از آن‌ نظریـه‌ها درون جایی‌ - و نـه‌ درون همـه‌ جا -مـی‌توانند گره‌گشا باشند حال‌ با درون نظر گرفتن‌ آنچه‌ تاکنون‌ بیـان‌ شد به‌ سراغ‌ توجیـه‌ و تبیین هنر دینی‌ و اسلامـی‌ برویم.
همانطور که‌ قبلاً گفتیم‌ به‌ زعم‌ ما هنر صورت‌ و سیرتی‌ دارد و اسلام‌ به‌ عنوان‌ یک‌ دین‌ هم‌ درون شکل‌ بخشیدن‌ به‌ صورت هنر و هم‌ معنی‌ بخشیدن‌ به‌ سیرت‌ هنر، توانمند است. اثر هنری‌ از هر مقوله‌ای‌ که‌ باشد؛ سینما، تئاتر، مجسمـه‌سازی، نقاشی، موسیقی، شعر و... - از صورت‌ و سیرتی‌ برخوردار است‌و صورت‌ آن‌ محصول‌ نوعی‌ مـهارت‌ و تکنیک‌ است‌ و سیرت‌ آن‌ مبتنی‌ بر نوعی‌ معرفت‌ و آگاهی، دین‌ درون این‌ مـیان‌ هم‌ بر مـهارت‌ و تکنیک‌ اثر هنری‌ تأثیرگذار است‌ و هم‌ بر معرفت‌ و مضمون‌ بکار گرفته‌ شده درون آن، گو اینکه‌ شاید نتوان‌ مـیزان‌ دخالت‌ دین‌ درون تمامـی‌ عرصه‌ها و شاخه‌های‌ هنری‌ را یکسان‌ و یک‌ اندازه‌ دانست‌ فی‌المثل‌ دخالت‌ دین‌ درون شکل‌ بخشیدن‌ به‌ صورت‌ یک‌ نقاشی‌ بیش‌ از دخالت‌ دین‌ درون شکل‌ بخشیدن‌ به‌ صورت‌ یک‌ شعر است.
با این‌ اوصاف‌ فی‌المثل‌ سینمای‌ دینی، سینمایی‌ نیست‌ که‌ فقط‌ از مضمون‌ دینی‌ و اسلامـی‌ برخوردار باشد بلکه‌ صورت‌ و اشکالی‌ که‌ آن‌ محتوی‌ را به‌ نمایش‌ مـی‌گذارند نیز حتما مطابق‌ ضوابط‌ و جهان‌بینی‌ و ارزشـها دینی‌ و اسلامـی‌ باشد و یـا بالعکس‌ اگر اشکال‌ و صورت‌ یک‌ فیلم‌ هماهنگ‌ با ضوابط‌ دینی‌ باشد اما پیـام‌ و محتوای‌ آن‌ فیلم‌ هماهنگ‌ با ارزشـها و اه دینی‌ نباشد آن‌ فیلم‌ یـا سینما هنوز کاملاً دینی‌ نیست. سینمای‌ دینی‌ یـا فیلم‌ دینی‌ هنگامـی‌ تحقق‌ مـی‌یـابد که‌ صورت‌ و سیرت‌ آن‌ مبتنی‌ بر ارزشـها و اه‌ و موازین‌ دینی‌ باشد. البته‌ دینی‌ با تمامـی‌ گستردگی‌ و وسعتش‌ که‌ شامل‌ تمامـی‌ ارزشـهای‌ والای‌ انسانی‌ و بشری‌ است.
دینی‌ بودن‌ یـا دینی‌ شدن‌ یک‌ امر ذو مراتب‌ است‌ یعنی‌ ما مـی‌توانیم‌ از دینی و دینی‌تر شدن‌ سخن‌ بگوییم. از این‌ رو ای‌ بسا یک‌ اثر هنری‌ از حیث‌ صورت‌ دینی‌ باشد اما از حیث‌ محتوی‌ غیر دینی‌ یـا بالعکس‌ از جهت‌ مضمون‌ و پیـام‌ دینی‌ باشد اما از جهت‌ صورت‌ غیردینی‌ - و نـه‌ لزوماً ضد دینی‌ - و ای‌ بسا یک‌ اثر هنری‌ از نظر صورت‌ و سیرت‌ تواماً دینی‌ باشد اما بتوان‌ پرداختی‌ نسبت‌ به‌ آن‌ اثر هنری‌ داشت‌ که‌ آن‌ را دینی‌تر کند. یک‌ اثر هنری‌ تمام‌ عیـار آن‌ است‌ که‌ دین‌ درون صورت‌ و سیرت‌ آن‌ تواماً حضور جدی‌ و شفاف‌ داشته‌ باشد.
گو اینکه‌ نمـی‌توان‌ انکار کرد که‌ صورت‌ و سیرت‌ یک‌ اثر هنری‌ درون خارج‌ چنان‌ درون هم‌ تنیده‌ و با یکدیگر درون آمـیخته‌اند که‌ به‌ دشواری‌ بتوان‌ یکی‌ را از آن‌ دیگری‌ جدا کرد و مستقلاً مورد ارزیـابی‌ و داوری‌ قرار داد.
با توجه‌ به‌ کارکرد و جایگاه‌ هنر دینی‌ درون حیـات‌ بشری‌ شاید درون نـهایت‌ بتوان‌ گفت‌ هنر دینی‌ - اسلامـی‌ درون مقام‌ کارکرد هم‌ دارای‌ کارکردهای‌ منفی‌ بوده‌ است‌ و از آن‌ درون مسیر باطل‌ بهره‌برداری‌ شده‌ است‌ و هم‌ دارای‌ کارکردهای‌ مثبت‌ بوده‌ است. از این‌رو اگر بخواهیم‌ هنر دینی‌ - اسلامـی‌ را براساس‌ کارکردهای‌ مثبتش معرفی‌ نماییم‌ مـی‌توان گفت هنر دینی، هنری‌ است‌ که‌ آدمـی‌ را از اسارت‌ وسوسه‌ها و هوسها مـی‌رهاند و خدا را با شکوه‌ و عظمت‌ و زیبایی‌ درون چشم‌ آدمـی‌ مـی‌نماید. هنر دینی، حق‌بین‌ و حق‌جو است‌ و با هر صورتی‌ از ظلم‌ و باطل‌ و زشتی‌ سرستیز دارد.
به‌ آدمـی‌ غمـهای‌ متعالی‌ مـی‌دهد و غمـهای‌ حقیرش‌ را مـی‌ستاند. انبساطها و شگفتی‌های عمـیق‌ روحی‌ به‌ او مـی‌بخشد و او را از دام‌ شادیـهای‌ کودکانـه‌ مـی‌رهاند.
هنر دینی‌ بال‌ و پری‌ است‌ برای‌ برون‌ پ‌ از قفس‌ تنگ‌ زمان‌ و مکان‌ و فرصتی‌ است‌ برای‌ تنفس‌ ‌ درون سرسرای‌ فراخ‌ لازمان‌ و لامکان.
هنر دینی‌ واقعیتی‌ است‌ که‌ بیشتر از جنس‌ راه‌ است‌ که تا از جنس‌ مقصد و از همـین‌ رو، دعوتی‌ است‌ برای‌ عبور ‌ و نـه‌ تأکیدی‌ برای‌ ماندن.
هنر دینی‌ تمثّل‌ عطش‌ و التهاب‌ یک‌ روح‌ بی‌قرار و معطوف‌ به‌ سوی‌ ابدیت‌ است. و جان‌ کلام‌ اینکه‌ هنر دینی‌ چیزی جز هنر عاشقی‌ و هنر عاشقان‌ نیست.
عاشق‌ و رند و نظر بازم‌ و مـی‌گویم‌ فاش
تا بدانی‌ که‌ به‌ چندین‌ هنر آراسته‌ام‌
عشق‌ مـی‌ورزم‌ و امـید که‌ این‌ فنّ شریف‌
چون‌ هنرهای‌ دگر موجب‌ حرمان‌ نشود

1- تبیین‌ دیدگاه‌ مارتین‌ هیدگر درون باب‌ هنر با استفاده از دو رسالهِ او که‌ به‌ فارسی‌ ترجمـه‌ شده‌ است‌ صورت‌ پذیرفت. اول‌ رسالهِ سرچشمـه‌ اثر هنری‌ درون مجموعه‌ای‌ به‌ نام‌ راههای‌ جنگلی‌ ترجمـه‌ منوچهر اسدی‌ و دوم، پرسشی‌ درون باب‌ تکنولوژی‌ ترجمـه‌ محمدرضا اسدی‌
2- تقریری‌ که‌ ما قبلاً از تعریف‌ ابزاری‌ هنر کردیم‌ با تقریر هیدگر از تعریف‌ ابزاری‌ هنر درون اینجا تفاوت‌ دارد گرچه‌ دارای‌ شباهتهایی‌ نیز هستند.
3- قابل ذکراست کـه مقایسه مـیان مرحوم فردید و مرحوم آوینی درون این مکتوب ، قیـاس مع‌الفارق هست . چرا کـه مرحوم فردید کاملاً مسلط بر عرفان نظری اسلامـی و فسلفه غرب و خصوصاً فلسفه هایدگر بود ولی مرحوم آوینی نـه متبحّردر فلسفه اسلامـی و فلسفه غرب و نـه متخصص درون عرفان نظری اسلامـی بود اطلاعات او درباره فلسفه هایدگر نیز بسیـار محدود ومجمل بود. اما علی‌رغم این تفاوت و فاصله چشم‌گیری کـه مـیان این دو هست آنچه کـه باعث شد که تا در این مکتوب ازفردید و آوینی درون کنار یکدیگر نام ببریم وجه اشتراک ایشان درون این هست که هریک متناسب با امکانات علمـی و فکری‌خود بین مفاهیم دینی و عرفانی با فلسفه هایدگر پیوند زدند.
4- مرحوم‌ مطهری‌ درون آثار متعددی‌ به‌ مناسبتهای‌ مختلف‌ از علم‌ مفید یـا علم‌ واجب‌ درون بینش‌ اسلامـی‌ سخن‌ به‌ مـیان‌ آورده‌اند از باب‌ نمونـه‌ مـی‌توان‌ به‌ مقاله‌ ایشان‌ درون کتاب‌ ده‌ گفتار و همچنین‌ به‌ دو اثر دیگر که‌ درون واقع‌ متن‌ مکتوب‌ سخنرانی‌های‌ ایشان‌ است، اشاره‌ نمود یعنی‌ کتاب‌ تعلیم‌ و تربیت‌ درون اسلام‌ و خاتمـیّت .

http://bashgah.net/fa/content/print_version/3619 (Thu Jul 26 03:22:22 2018) : اسدی سوالاتی در ذهن علاقه‌مندان بوده که باید پاسخ دهیم




[باشگاه اندیشـه › هنر و امکان دینی شدن آن! اسدی سوالاتی در ذهن علاقه‌مندان بوده که باید پاسخ دهیم]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 16 Jul 2018 14:12:00 +0000